گُل واژهای اندوه
تلمبار در کاسه ای سفالینه
که دست بدست
رو به وارونگی زندگی
نشانه می روند
ودستان خورشید را می جویند
نورٍ پنهان شده
پشت پنجره های نیمه باز
وروی دیوار هر خانه جاری است
وبهر سو محرمانه سرک می کشد
تا
خود را نشان دهد
وخوشه های اندوه
پشت پر چین ایام
از درختان اویزان شده را برباید
و زنگار از دل !
وهمراه با دلتنگی های یک روز
سرد ویخ زده !
پر سه زنان در کوچه های تردید
انتظار می کشد تا بدرقه راهم باشد
در انعکاسی سرد
اندوهی تُرد وشکستنی
غم نامه هایشان را
در دستان مهتاب به امانت می گذراند
ودر سکوت نشسته
همدیگر را می نگرند
تا شاید چاره ای باشد
بر دلتنگی ها
ودر تار وپود این خاموشی !
در راه سفر من نیز
در حرکتی ناگهانی
کنار حادثه ای سرک می کشم
وبال پرواز نقاشی هایم را
نیز
به قیچی می سپارم
تا شاید رها شوم
از این واژه های
تلخ دلتنگی !
وراهی یابم بسمت نور
ورنگی زندگی
ودر سفر به روشنی
در پی حقیقت باشم
بدور از این همه
واژه های تلخ و دلتنگی !
بهرام معینی (داریان ) مهر ماه ۱۴۰۰