سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

جمعه 2 آذر 1403
    21 جمادى الأولى 1446
      Friday 22 Nov 2024
        مقام معظم رهبری سید علی خامنه ای و انقلاب مردمی و جمهوری اسلامی ایران خط قرمز ماست. اری اینجا سایت ادبی شعرناب است مقدمتان گلباران..

        جمعه ۲ آذر

        سرزمین یخ زده

        شعری از

        نیما آسمند

        از دفتر هیهات ها نوع شعر متن ادبی

        ارسال شده در تاریخ شنبه ۱۷ مهر ۱۴۰۰ ۱۵:۵۸ شماره ثبت ۱۰۳۶۶۵
          بازدید : ۲۱۱   |    نظرات : ۴

        رنگ شــعــر
        رنگ زمینه
        دفاتر شعر نیما آسمند

        افکار ،نا مشخص و موهوم در سرم می چرخند و چون تیغه های آسیاب، کاسه سرم را بی وقفه می خراشند سرم سنگین است چون دیگ بخاری که سوپاپش بند آمده و  به نشانه اعتراض خواهان خودکشی و انفجار است انگار مغزم را میان گیره ای  پولادین قرار داده اند و هر لحظه گیره را تنگ ترُ تنگ تر می کنند تنم بی رمق و بی حرکت روی کاناپه افتاده است همانند لاشه حیوانی سنگین که مدت هاست مرده است و حالا به تعفن رسیده است بوی تعفنی که تنها به مشام خودم می رسد و لاشه متعفنی که آزارم می دهد تعفنی که ناشی از پوسیدن در تکرار مکررات بی محتوای این زندگی نکبت بار است زیستنی پوچ چون حبس در خلئی تاریک چیزی از درون بیهوده تلاش می کند تا برخیزم چون زنده به گوری که با ناخن های بلند چرکین بر دیواره های  قبر خویش چنگ می زند اما این لاشه متعفنِ از درون پاشیده به استیصال لحظه های خویش میخکوب شده است چون اسیرانی درمانده که زنجیر بر گردنشان افکنده اند نه خواستار زندگی و زیستنم و نه خواهان مرگ. مرا از مرگ هراسی نیست که من حتی به مرگ هم بی اعتماد شده ام کاش خودِ مرگ با ان دستان زمخت استخوانی قدرتمندش یقه ام را بگیرد و این لاشه متعفن را بدون هیچ تقلایی از جانب من با خود ببرد تا در  آرامش ژرفای تاریک گورکی به فراموشی سپرده شوم انقدر بی رمق و بی حوصله ام که حتی ذره ای تلاش برای منصرف کردنش نخواهم داشت طعم گَسِ مرگ  در وجودم نشسته است مرا از خود را کشتن ترسی نیست اما به رخداد بعد از ان که می اندیشم، دریچه ای دیگر رو به سیاهی برویم گشوده می شود جهان تاریکی که هیچ شناختی از ان نخواهم داشت یک غریبگی دیگر یک دنیای نا آشنای دیگر ترس تمام وجود به مرگ نشسته ام را از ان خود می کند می ترسم بعد از مرگ سر از دنیایی دراورم که به مراتب از این دنیا و از این زندگی مکرر بیهوده و تکراری، بی معنا تر و بی هویت تر باشد من به دنبال هجرت نیستم من خواهان گام برداشتن از جهان فانی بر دیار باقی نیستم من خواهان پایانی هستم که بعد از آن هیچ شروعی نیست که این هوده ای بس شیرین است من خسته تر از آنم که دوباره شروع کنم نه اینکه کالبدم را در حلقه طناب دار رها کنم و روحم را عازم آغازی دیگر در دنیایی دیگر کنم کاش در زیر فشار حلقه طناب دار ،آن لحظه که استخوان های گردنم شکسته ،خورد میشوند، روحم نیز خفه شود،نیست شود ، بمیرد من به دنبال مرگی هستم که روحم را قبل از کالبد گندیده و متعفنم در گور کنند و آنقدر سنگ و لحد و ریگ برا آن بریزند که آن هم جان و جام به جان آفرین تسلیم کند اصلا لیاقت روح آزار دهنده  بیش از این نیست  آری... من به دنبال هجرت و شروعی تازه نیستم. من دلم پایان می خواهد. پایانی که در آن هیچ تفکر و اندیشه و دغدغه زیستنی دوباره نیست. پایانی که آبستن هیچ شروعی نیست. من دلم پایان میخواد نیماآسمند
        ۱
        اشتراک گذاری این شعر

        نقدها و نظرات
        طاهره حسین زاده (کوهواره)
        يکشنبه ۱۸ مهر ۱۴۰۰ ۰۷:۱۵
        سلام چقدرررر تلخ بود اما بسیار زیبا نوشتید باحس آمیزی مآثرکلام و قدرت بیانی تصویرپرداز ولی ذهنیت گرا

        هرپایانی را شروعی ست
        هرشروعی راپایانی
        ما در گردشی دَوّار هستیم عین منظومه های کهکشانی که شاید از نگرشی سطحی چرخشی و بی هدف به نظر برسند اما زیبایی های بی نهایت پروردگارش را نمایان اند کافی ست کمی خورشید اندیشه مان را دیگرگون به سمت دیدگاهی ژرف نهاد بتابانیم



        زندگی زیباست ای زیباپسند
        مثبت اندیشان به زیبایی رسند
        آن قَدَر زیباست این بی بازگشت
        کز برایش می توان از جان گذشت (شعر از هوشنگ ابتهاج متخلص به سایه)



        سلامت باشید و شاد درپناه امن یگانه خدای هستی بخش
        عباسعلی استکی(چشمه)
        يکشنبه ۱۸ مهر ۱۴۰۰ ۱۴:۳۷
        درود بزرگوار
        جالب و زیبا بود خندانک
        علیرضا مرادی( مراد )
        يکشنبه ۱۸ مهر ۱۴۰۰ ۱۱:۲۶
        سلام و درود استاد آسمند بزرگوار
        متنی زیبا و شیوا نگاشته اید
        ایامتان همواره بکام
        در پناه یزدان پاک
        خندانک خندانک خندانک
        خندانک خندانک
        خندانک
        فاطمه گودرزی
        سه شنبه ۲۰ مهر ۱۴۰۰ ۰۲:۰۷
        درود بر شما نویسنده عزیز
        نوشته زیبا و قابل تاملی بود ک ذهن ادم را قلقلک میده
        خندانک خندانک
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.


        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        6