به چه مانی که بگویم،مگر اندازه ی توست
غزلم کوخ میان قصر شاهانه ی توست
خواستم ناله کنم تا نفسی تازه کنم
شایدم چاره ی من بوسه ی رندانه ی توست
زلف خود باز کنی دردسر آغاز کنی
کین پریشانی من زلف پریشانی توست
چشم تو زخم زند،خون به دلم چند کند
گوییا خون دلم وعده ی عصرانه ی توست
تو مرا دار بزن،رسوا کنم جار بزن
چو همه هستی من خنده ی مستانه ی توست
بند دلم پاره شود،بیچاره آواره شود
گر بشنود بیگانه ای در راه کاشانه ی توست
قصه ی لیلی چرا،افسانه ی شیرین چرا
شعر ژولیده همان قصه ی افسانه ی توست
کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست . استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
دلنشین و زیبا بود