سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

جمعه 17 اسفند 1403
    8 رمضان 1446
      Friday 7 Mar 2025

        حمایت از شعرناب

        شعرناب

        با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

        تمام پلیدیها در خانه ای قرارداده شده و کلید ان دروغگویی است. امام حسن عسكري(ع)

        جمعه ۱۷ اسفند

        شهرِ بی صاحب

        شعری از

        بهمن بیدقی

        از دفتر شعرناب نوع شعر آزاد

        ارسال شده در تاریخ سه شنبه ۲۳ شهريور ۱۴۰۰ ۰۶:۲۱ شماره ثبت ۱۰۲۸۵۶
          بازدید : ۱۱۱۳   |    نظرات : ۸

        رنگ شــعــر
        رنگ زمینه
        دفاتر شعر بهمن بیدقی

        شهرِ بی صاحب
         
        شهری بود بی صاحب وهرکس که زودتر،
        برمیخاست از خواب ، او رئیس بود
         
        او هم هرطوری که میخواست ،
        آن شبانه روزِ لعنتی را
        به عقده هایی که داشت ز ریاست ،
        شهرِ بی صاحب را رهبری میکرد
        اگر می ‌خواست با روز،
        اگر می ‌خواست ، با شب او انیس بود
         
        اگر می‌ خواست ، رئیسی کاسه لیس بود
        اگرکه او نمی خواست ، به هرصورت ،
        صورتِ اعمالش ،
        با تابشِ مستقیمِ تبدارِ یه مُشت دزد
        پُر لک و پیس بود
         
        گاهی آن فردِ سحرخیز،
        ورزش دوست بود و،
        میگفت : دهانِ لقِ مردم هم کرده
        گرانی ،
        دمار از روزگارِ بدِ آنها ،
        درآورده که  درآورده
        مهم منم که ، منهم پول دارم
        بعد از این افکارِ موهوم ،
        راهیِ زمین تنیس بود
         
        گاهی آن رئیس ، یک پُرخورِ نابکار بود
        که با ابلیسِ بدخوی حریص ،
        دم به دم جلیس بود
        یک شکم باره ای که ، وجودش را جوع ،
        فرا گرفته بود
        روی میزش پلو و برّه ی بریونی و،
        دهها چیز دیگر،
        آنهم دیس دیس بود
         
        گاهی شخصی بود که استخر،
        عشق او بود
        چون همیشه خیس بود
         
        گاهی یک زن بود رئیس
        زودتر از خواب بیدار شده بود
        او چقدر، پُرافاده و پُر فیس بود
         
        گاهی آن رئیس ،
        یک جوانِ خام بود
        صورتش پیدا نبود
        چون تمامش گیس بود 
         
        شهرِ بی صاحب هیچ نظمی نداشت
        همه در درونش حیران بودند
        چونکه هرکس میخواست حرفی ‌زند
        عکس العملِ هرآنکه در او بود
        از مردمش گرفته ،
        تا داروغه و حتی شورایَش و،
        مامورین دروازه ی دولتش
        انگشت اشاره روی بینی می ‌گذاشتند
        و این آژیرِ قرمز ،
        معنی و مفهومِ آن یقیناً ،
        هیس بود
         
        بهمن بیدقی 1400/6/22
        ۱
        اشتراک گذاری این شعر

        نقدها و نظرات
        عباسعلی استکی(چشمه)
        چهارشنبه ۲۴ شهريور ۱۴۰۰ ۰۹:۰۷
        درود استاد عزیز
        بسیار زیبا و مبین مشکلات جامعه بود
        موفق باشید خندانک
        بهمن بیدقی
        بهمن بیدقی
        چهارشنبه ۲۴ شهريور ۱۴۰۰ ۱۰:۵۲
        با سلام و عرض احترام استاد بزرگوار
        ممنونم از لطفتون
        مؤید باشید
        ارسال پاسخ
        محمد باقر انصاری دزفولی
        چهارشنبه ۲۴ شهريور ۱۴۰۰ ۱۰:۱۴
        بداهه ای تقدیم شمااستاد عزیز
        شعرای شما دریا است
        بارانی بی سرما است
        شوری بی همتااست
        شمععی زسوز دلها است
        خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک
        بهمن بیدقی
        بهمن بیدقی
        چهارشنبه ۲۴ شهريور ۱۴۰۰ ۱۰:۵۳
        با سلام و عرض احترام استاد بزرگوار
        ممنونم از لطفتون و سپاس از بداهه ی زیبایتان
        سلامت باشید
        ارسال پاسخ
        بهرام معینی (داریان)
        چهارشنبه ۲۴ شهريور ۱۴۰۰ ۱۲:۳۴
        درود های فراوان وارادتی بی پایان جناب بیدقی استادو ادیب وارسته وگرانقدر
        بسیار شیوا ودلنشین و قابل تامل بتصویر کشیده اید
        مسرور ومستدام
        در پناه حق
        ایام بکام
        🌷🌷🌷
        بهمن بیدقی
        چهارشنبه ۲۴ شهريور ۱۴۰۰ ۱۳:۳۸
        با سلام و عرض احترام استاد بزرگوار
        ممنونم از لطفتون
        سلامت باشید ، درپناه حق
        خدیجه وفایی راد ( غریبه)
        پنجشنبه ۲۵ شهريور ۱۴۰۰ ۰۸:۳۳
        درود بر شما خندانک
        بهمن بیدقی
        بهمن بیدقی
        پنجشنبه ۲۵ شهريور ۱۴۰۰ ۰۹:۳۷
        با سلام و عرض ادب بزرگوار
        سپاس
        ارسال پاسخ
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.


        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        ساسان نجفی(سراب)

        ت بارخدایا اا با تو سرافرازم و بی تو سرافکنده شدم اا وای بر این بندگیم مرگ بر این زندگیم اا مرده ی یک عمرم و در خاک لحد زنده شدم اا بارخدایا کرمی از یم اخلاص نمی اا کز شرر عُجب و ریا آتش سوزنده شدم اا سیل گنه برد مرا بحر بلا خورد مرا اا وای که من غرق در این سیل خروشنده شدم اا خاک قدوم ولی ام میثم دار علی ام اا با نفس شیر خدا زنده و پاینده شدم
        محمد حسنی

        ی ااا من از پروانه ی فروزان قریب شمع را دوست دارم من آن عشقانه ی سوزان نجیب شمع را دوست دارم اما آنکه پروانه کرده ام که بار ها می کوبم و باز پروانه می مانم نوش از گل های گلستان پسِ شعله ست
        زهرا حکیمی بافقی (الهه ی احساس)

        یک بار دیگر خنده کن بر دامن نجوای باران اا در انتهای خلوت دلمرده ی سرد زمستان اا با من بمان تا آخرین ویرانی بی رحم طوفان اا دکتر سید هادی محمدی
        محمد حسنی

        نیمه دوم گاز از سیب مان ااا اما این بار بیشتر گاز بزن ااا چون عشق و حوای منی
        ساسان نجفی(سراب)

        در ته باغ درختی است دور از نگاه هرز آدما اا سیب هایش همه بکرو ناب و شیرین

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        2