يکشنبه ۲ دی
داستان بی معنا شعری از مانی رحمتیان
از دفتر شعرناب نوع شعر غزل
ارسال شده در تاریخ يکشنبه ۳۱ مرداد ۱۴۰۰ ۲۱:۳۹ شماره ثبت ۱۰۲۱۸۸
بازدید : ۱۴۳ | نظرات : ۷
|
آخرین اشعار ناب مانی رحمتیان
|
رهایم کن ، خواهشا رهایم کن
بگذار بیرون باشم از این بازی ها و نمایش ها
بگذار بیرون باشم از این شکست ها و پیروزی ها
من مرد جنگیدن نیستم ، به من اعتماد کن .
بهترست درگیر این جنگ ها و نبرد ها نشوم
درگیر این عشق ها و خیانت های پس از آن
درگیر این روز ها و شب های تاریک پس از آن
درگیر آن چشم های درخشان از امید
و ناامیدی های کشنده ی پس از آن
تنهایم بگذار
مرا تاب اینهمه درد
اینهمه پوچی و خالی بودن
مرا تاب اینهمه زندگی کردن نیست
مرا از خودم بگیر ، نابودم کن .
آنگونه نابودم کن که دگربار متولد نشوم
نابود کن مرا آنطور که پس از آن خدایی نبینم
نابودم کن آنطور که هیچ چیز نبینم
دفتر این داستان سرتاسر بی معنا را
یک بار برای همیشه ببند .
|
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.
به شعر ناب خوش آمدید
موفق باشید
"غریب تشنه ای فریاد میزد
حسینم من،حسینم من،حسینم"