هَکِر
چقدر بیتاب است دل
از اضطرابِ اینکه ، وقتی دگرنمانده
کارِ انجام نشده یه عالمه ، به روی دست مانده ،
وقتی دگرنمانده
آنچه واقع بود ، واقع افتاد
جز یه مُشت ، اما و اگر، نمانده
خنده و لبخندها ، آمدند و رفتند و حال ،
بجز یک پیشانیِ چین خورده
بجز ظاهری پَکر نمانده
باران آمد ، شُکر نکردیم
برف آمد ، شُکر نکردیم
دگرجز یکریزِ یک عالم ،
تگرگ نمانده
چه شد آن شاخ و، شانه کشیدن هایمان ؟
چرا دیگرهیچ جگر نمانده ؟
سِگِرمه درهم است و، ازآنهمه حالِ خوشِ مان ،
اخلاقِ شیرینی ، همچون شکر نمانده
صندوقچه ی ایمان را بیاور ! تا بگردیم
باهم ببینیم ، آیا ته مانده ی ایمان ، درآن نمانده ؟
لازمش دارم آنرا خیلی ، بانگ رحیل قریب است
بیا بررسی کنیم !
چه آمد به سرِ ایمانمان ؟
چرا چشم خدا نگر دگرنمانده ؟
چرا از ماها که روزی ،
آنقدر معتمد بودیم ،
که سیبیل گروگذاشتن رسممان بود
بجز یک مُشت ، رهزن وسارق و هَکِر نمانده ؟
بهمن بیدقی 1400/5/28
بسیار زیبا و پر معنی است
مبین مشکلات جامعه