واژه های نور
به روی ساقه ی نیزه ، عمّامه ای ،
از غنچه ، به سر داشت حسین
او بدونِ هیچ فحش و ناسزا
ختم قرآنی به لب داشت حسین
قطره های ژاله از روی گُل اش
بر بیابان می چکید
آخر او گُل بود و واژههای نور
از لبانش می چکید
من درآنجا که نبودم
ولی کاشکی بودم
آخر حالی دارد بر فرازِ نیزه
سَر درآن اوج به خدا نزدیکترست
مطمئن ام که درآن معلومیِ اندیشه ها
هرکسی ،
چه سبک بار و چه سنگین بار
به طُرفة العین ،
باید ، به حقش می رسید
آنهمه باطل کجا بودند ؟ وقتیکه مُسلِم کوفه بود
اگر آن جدایی در بین نبود ،
وقتی اسلامی به نام مُسلِم در کنارِ طفلانش ،
هنوزهم مانده بود ،
به یقین ، قاتل به حقش می رسید
ولی او را دور کردند از دو طفلانِ عزیزش
ورنه هم اسلام و مُسلِم ،
هر یک به حقش می رسید
دیگر زینب مانده بود و مظهرِسجده ، به کاروانی زعشق
اگر آندو، تیرهایی ، از جنسِ سخن
بر سرِ دشمن نمی باریدند ،
آیا این میوه ی نزدیک به رسیدن ،
شیرین و کامل می رسید ؟
بهمن بیدقی 1400/4/16
آیینی بسیار زیبا و شورانگیز بود
دستمریزاد
یا حسین شهید