جمعه ۲ آذر
دیدن شکارچی از چشمان شکار شعری از طاها عطاردی
از دفتر داستانی نوع شعر متن ادبی
ارسال شده در تاریخ سه شنبه ۱۹ مرداد ۱۴۰۰ ۲۳:۳۷ شماره ثبت ۱۰۱۸۰۳
بازدید : ۳۵۱ | نظرات : ۹
|
آخرین اشعار ناب طاها عطاردی
|
بنام خدا
عرش بر هم پیچیده بود، او میدوید بر سوی آغوش والده،شکاری فرار ز شکارچی، عرش بیشه بی قمر مانده چشمان آهو میبارید مژگان طفل مِه گرفته شد دیده اش مَه گرفته شد بیشه تنگ میشد ز چشمانش دیده دید نداشت طفل می دوید میان اشجار میدوید از ارضی که خرده چوب های خراطی شده پایش را می درید بیشه سرخ شد ز خون، آهو آه می کشید ظلمت عرش بیشتر و بیشتر میشد طفل دوان دوان ز بیشه سرخ، میدوید شکارچی با هر قدمش ارض را تیره تر میکرد با هر رد پایش بیشه را ظالم تر میخواند با هر فغانش طفل را سرخ میکرد ز هر غنچه قدوم می گذاشت بر هم میامد طفل دیده اش دید مادرش دوان دوان رفت در آغوش مادرش ناگه شجری شد قاتل،جبین طفل ارض را سرخ کرد ز خون، مادر دوان دوان به سوی طفل می دوید شکارچی رسید زین شکار، زیبایی بیشه سرخ شد جبین گُلان خونین شد طفل دیده نداشت عرش به لرزه در آمد مادر دید طفلش درید، عرش طاقت نیاورد صائقه بی اذن قدرت نمایی کرد ،مادر بوسه میزد بر رد پای خونین طفل، بیشه فرود آمد بر مادر ،عرش کمر شکست، مادر زمزمه میخواند:
گرگ در حال دریدن بره را میبینی
مار بر گنج زده چنبره را میبینی .
مادر شیون میکرد و فغان میگفت کجایی محبوبتی. شاید اگر قمر درنگ نمیکرد طفل در آغوش والده خویش بود.
|
نقدها و نظرات
|
متشکرم از نقدتان | |
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.
آیینی زیبا و جالب بود
جسارتا حشو فراوان ندارد؟