از تو سؤال می کنم ، خودم جواب می دهم
بند دلم به راحتی ، خودم به آب می دهم
شانه که میزنی به مو ، آب شود قند دلم
تار به تارِ زلف شب ، ببین چه تاب می دهم
شب به سحر نشسته ام ، تا نظری ببینمت
هان که چه بی جهت بر این دیده عذاب می دهم
خواب نمی رود به چشم ، شوق رخت که می رسد
روز دگر به دیده ام ، وعده ی خواب می دهم
لعل لبت که میرسد ، بر لب خشک خاطرم
خاطرت آسوده بر آن ، صد مِیِ ناب می دهم
فکر و خیال هر شبم ، می دود از پی ات ولی
بین که بر این خیال خوش ، من چه شتاب می دهم !
نی زنم از نیاز خود ، ناز چو می کنی به من
نی نکند مجابِ دل ، قول رباب می دهم
گفته بُدی به عمر خود ، از چه بها نمی دهی؟
زانکه به عمر باطلم نقش حباب می دهم
هر که بپرسدم که چیست علت این همه فغان؟
طرح قشنگی از عطش ، نزد سراب می دهم
مِی نکند مرا براه ، پیش رهم چَه است و چاه
زین همه حال رو براه ، حال خراب می دهم
شاعر شعر انتظار ، گشته کنون چه بیقرار !
نسیه ی دیدنت کنون ، نقد شباب می دهم
#رضارضایی « بیقرار »
۰۰/۰۵/۱۱