جمعه ۳۰ آذر
پسرکی یتیم.....!!!!سرنوشت شعری از جلال مهدوی
از دفتر دینامیت نوع شعر آزاد
ارسال شده در تاریخ سه شنبه ۵ مرداد ۱۴۰۰ ۲۰:۰۲ شماره ثبت ۱۰۱۳۷۱
بازدید : ۴۰۳ | نظرات : ۳۳
|
آخرین اشعار ناب جلال مهدوی
|
پسرکی...
بی کس و کار بودم،
دریغا!
که بی همدم و یار بودم!!!!
در نوجوانی
راهم جدا گشت.....
من سرنوشتم
صرف بلا گشت.....
هر که، از راه رسید
چکی زد...!!!
تا میخورد...
با عقده مرا می زد...
دمتان گرم.......!!!!
یتیم که زدن ندارد!!!!!
هر دردی باشد
درد یتیمی نه،
در آتشفشان بیفتی...
ضعف و گرسنگی نه،......
فاز سفر گرفتم
من رفتم ؛
از آن دیار...
بی سر پناه و تنها،
با سایه ای
گرفتار......
من بودم و خدا بود
...و...
کیفم...
یه چند تا تیکه لباسو
جثه ی نحیفم..
می دانم
که وای به حال من شد..
داستان سرنوشتم
تیر و کمان من شد...
آنجا که آشنا بودم
آنها مرا دریدند...
اینجا چه آید
به سرم
مرا غریبه دیدند....
خود را به تو سپردم
خدای مهربانم..
مرا در آغوش بگیر
تا که ..
یتیم نمانم...؛....
جلال مهدوی
|
نقدها و نظرات
|
خیلی لطف دارید استاد | |
|
سلام ممنونم خیلی لطف دارید | |
|
سلام خیلی ممنونم استاد خیلی بزرگوارید که وقت گذاشتید شعرم را خواندید خیلی شما رو دوست دارم استاد خیلی انشاا... همیشه سلامت باشید شعری که فرموده بودید اصلاح کردم ویرایش کردم ،ممنون از راهنمایتون | |
|
سلام انشاا.... ممنونم لطف دارید | |
|
ممنون از حضورتان | |
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.
بسیار زیبا و غمگین بود