انسان
با قلم رانم سخن از باور و پندارها
وصف حالی را که دارد ریشه در افکارها
خاطرم از غم حزین و از زمین و از زمان
کوله ام پر بارِ درد از گردش ادوارها
مهر میمیرد به دستان شقاوت بارِ کین
دوستان خلوت گزین ، از دشمنی بیزار ها
تشنگانِ راستی سرگشته در بحر مجاز
سینه صاحبدلان ، گنجینه ی اسرار ها
سرو ها آزاد و بی سر ، در فرودی پای عشق
خفته در آغوش خاکی ، گونه از خروار ها
رقص ماهی ها نگر بر خاک ، از جان دادنی
خون سرخ عاشقان ، بر سینه دیوارها
حق پرستان را نمادی از ره ایمان ، نشان
پرچم در اهتزاز ، از پیکرِ بر دار ها
عهد ها در هم شکست و آرزو بر باد رفت
بی وفائی خصلت نامردمان غدّار ها
طعمه ی هم میشوند آخر ، سپاه ظالمان
کرکسان بر لاشه ها ، آماده با منقار ها
سر ز خجلت بر ندارم در مقام آدمی
تا ز انسان سر زند ، حیوان صفت رفتار ها
گرچه حیوان هم ندارد خوی شیطانی ، به ذات
در طریق ، انسان شود ، سگ هم ، درون غار ها ****
اندر این وادی چه تکلیفی است ما را بهر عشق
جان نثاری پای دلداران ، چنان عمار ها
پ ن : **** اشارتی به سگ اصحاب کهف
درودبرشما
زیباودلنشین بود