در سحرگاه با ماسه های اندیشه شکل می ساختم
اشکالی از تدبیر، در موسم کوچ ستاره ها
دور از خود بودم در فصل خیال
شاید در ساعت صفر سیر می کردم
زیر آن تابش سکوت در انتظار طلوع فضیلت بودم
در اعجاب سقوط متواضع سیب سرخ تر بودم
به دنبال جوابی در ظلمت ها می گشتم
برای یافتن پاسخ معمای مجهول آرامش در تاریکی
گم گشته حس آزادی شبنم ها بودم
در انتظار باران برای شستن غم ها بودم
وابسته نسیمی برای ربودن یأس ها بودم
در سپهر خاطرات سردرگم واپسین کوچم
از مرز پایانی کودکی ها بودم
دلتنگ بهار برای لمس دوباره یک شکوفایی
در حیرت زندگانی پرستوی خوشبختی
منتظر نجوای حکایتی از سوی باد
شاید نقش آدمکی متحیر بودم
در صفحه ای از کتاب زندگی
«۱۳۹۷»
_____________________________________________________________
«تقدیم به دوست عزیزم حمیرا اسماعیل زاده💙
نوشته های روی ماسه مهمان اولین موج دریا هستند
اما حکاکی های روی سنگ مهمان همیشگی تاریخند
و دوستان خوب حک شدگان روی قلبند و ماندگاران ابدی»
تقدیمی زیبایی است
مبارک صاحب اثر باشد