استودان چشمه ماه
من زاده ی سه کوچم و از جنس انتظار
همراه کوه و صخره و همزاد هر بهار
نقش است رازهای نیاکان نیک من
بر دخمه های کهنه و پوسیده در غبار
از ژرفنای ساکت و گسترده ی کویر
تا قله های سرکش سربرره و دهار
آن گورهای خفته در آغوش تپه ها
گویند از تمدن و فرهنگ این دیار
در دره های چشمه نشان ،گور صخره ها
برپاست تا بماند از آن دوره یادگار
یک گور استودان که نمادی ز مادهاست
در صخره های باعظمت هست برقرار
این قلعه های کهنه بر آن قله های پیر
آن استودان سنگی و این نقش آشکار
برسنگهای مرمر افتاده بر زمین
تندیس راستین نیاکان با وقار
آن قوم بااصالت مهنی و میهنی
سالار و پهلوان و دلیران تکسوار
روزی ز شهر میهنه در خاک مه ولات
از زادگاه بومهن در دشت سبزوار
آنجا که بوسعید ابوالخیر میهنی
آن پیر حق که بود خدا را همیشه یار
آرام یافت در دل خاک مقدسش
معنا نمود مکتب عشق به کردگار
روزی ز شهر میهنه آن مردمان مرد
با کاروان به بادیه گشتند رهسپار
در جستجوی میهن پاینده ونوین
مردان رزم با سپه واسب راهوار
در دشت لوت و پهنه ی شهر هلیل رود
ساکن شدند در دمن و دشت لاله زار
در نقطه ی تلاقی کرمان و یزد و فارس
کردند آشیان و نهادند کوله بار
دائم به جنگ با دد و دزدان راهزن
در جاده و گذرگه و در دره و گدار
بر سنگ گورهایشان نقشی ز شیر وسرو
یعنی که جان کنند به راه وطن نثار
کوچ نیای من شبی در جاده های پارس
با خاطرات تلخ و شباهنگ روزگار
الله داد و خواهر وی در مسیرکوچ
بیداد کدخدا و خداداد بی قرار
از زادگاه خویش ، از آن دشت پارسه گرد
کردند عزم هجرتی در دشت همجوار
از سمت شرق وقت شبانگه سه همسفر
راهی شدند یکسره در دشت و کوهسار
در دره ها و تنگه ی شاهان چو آمدند
آوای یک تن از پریان ،ناله های زار
افسانه ای فسون شده از عهد قوم ماد
از عمق چاه سنگی و گلبوته های خار
لالای خواب دخترکی در های و هوی باد
پژواک کوچ لک لک و ققنوس و زاغ و سار
آن دخترک چو گوهری در مرز ماد و پارس
درعمق حوض سنگی و ساروجی مزار
برجسم مومیایی اش صندوق آبنوس
اسرار ناشنوده اش در عمق سرد غار
نیلوفران به پیکر وی دسته دسته بود
دور از خزان جاده ی ویرانی ی شکار
ای دخترک ز خواب گرانسنگ شو دمی
بیدار و چنگ را بنه بر زخمه های تار
3بنواز تار خویش و بزن ساز کهنه را
تابشنوم نوای تو در این خواب در گذار
در گوش نسلهای کهن،در پای آن چنار
در چرخش هزاره ها ،فریاد بی شمار
پیچیده در سکوت در آن شامگاه سرد
فریاد مرده هاش ز لگد های سوسمار
گردوی پیر در دلش رازیست ماندگار
پاینده ،جاودان وتنومند وپایدار
رازی که در سکوت زمان مهر و موم گشت
در گورهای کهنه بر دامان سبزه زار
دیریست فصل عمر نیاکان تمام گشت
شد روی گور یک یکشان، باد رهگذار
از مجموعه اشعار دفتر چشمه ماه
22 خرداد سال1390
پی نوشت: شرحی بر مهاجرت نیاکان
در جغرافیای تاریخی مرزهای باستانی پارس و ماد و پارت
پژواک فریاد سکوت استودانی سنگی در دیار قنات و قنوت و قناعت ،یزد
در ترنم سایه سار کهنه چناری نیمه جان
پیرامون گورستانی کهن یار دیرین گردوی هزاران ساله ی چنار ناز خاتم یزد ،.
.در گلپا، آنجا که رازهای صندوقچه ی جسد مومیایی دختربچه ای هخامنشی و یاعیلامی
در میان حوضچه ای سنگی از دوران باستان توسط غارتگران میراث این سرزمین گشوده و به فنا رفت..
بسیار زیبا و دلنشین بود
موفق باشید