دوشنبه ۵ آذر
|
دفاتر شعر زیبا بنماران (زیبا)
آخرین اشعار ناب زیبا بنماران (زیبا)
|
یکی از پنجره ها میخندد
باز هم باد بهاریست
و غوغا کرده
عید تبدار
رسیدن به تو را
هوس انگیز و طلبکار
مهیا کرده
طعم شیرین نخودچی
به دلم میشنید
لیک شیرینی لب
دست دلم وا کرده
چه کسی نام مرا
بر لب تو هجی کرد
کی ز نام من دیوانه
فقط آ جا ماند
چه شد آن دوستی بی غش و
بی حاشیه را
من ، شما کی شده ؟
آخر دلم آنجا مانده
وقت طی شد
و شما دانه ی انگور شدید
رسن قافله
در مرقد دنیا مانده
کاش باران بزند
سبز شود سایه یتان
نبضم از نو بزند
تازه شود طالعمان
نان بی جوش
یکی مایه ی عالی خواهد
استراحت
و هوا از دم تالی خواهد
روزی این دو سه تن
که من و جان و دلمیم
نان ناپخته نباشد
به تعالی بجهیم
شرط مقبولی انفاق
دعای خیر است
نیتی پاک نما
مغبچه ای در ذیل است
باده را ناب بخور
درد برای من و ماست
چشم من
صید شده مست
به دست فضلاست
لقمه هر لقمه
چونان جرعه به جرعه
لب نوش
شکر گویم
ز وجودت
شده ام باده فروش
غسل کردم به گلاب گل رویت
دیروز
آی
شیرین گوهر ناز کش فخر فروش
تو که در لقمه گرفتن
پر از حادثه ای
فخر آن چشم خمارت
به دل ما مفروش
داده چشمی به دلت
آنکه مرا مستم کرد
باز کن چشم و ببین
نام تو را دستم کرد
ناف بندم از ازل
عشق صد و ده تا بود
بیست شد نمره ی مستیم
شراب آنجا بود
زهر چشم همگان دور
ز بالای تنت
من که لاجرعه
کشیدم به برم
پیرهنت
مزه
در دست کسی بود
که در گوش تو
گفت
دل ما و دهنت
نوش کن این هم کفنت
کو کدام است
ره مسجد و میخانه ی عشق
مست بوی تو شدم
سکر بگردان ز تنت
وای بر چشم من و
اشک تو و
بوی بهار
دور باد از نفست
هر که در افتاد به زار
شعله های دل من
گرمتر از خمخانه است
آنکه نابود شده
می زده در میخانه است
آی تاک من دل مست
به هاجر برسی ؟
زمزمی بود درونت
به پیمبر برسی ؟
لعل از رنگ لبت شرمگنان
خون دل شد
دلبر این دل دربست
به داور برسی ؟
باورم بود
برای تو
پر از درد شدم
سرد شد درد دلم
به تیر آخر برسی ؟
باز کن پنجره را
باز نسیم سحریست
توبه سردادن این
جان پر آتش گذریست ...
واگویه های عشق : زیبا بنماران
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.
بسیار زیبا و دلنشین بود
میلاد با سعادت هشتمین اختر تابناک آسمان ولایت و امامت مبارک