سه شنبه ۶ آذر
گردآوری ناب ترین ایات انجیل متی
ارسال شده توسط ابوالقاسم کریمی در تاریخ : چهارشنبه ۱۲ تير ۱۳۹۸ ۰۳:۴۲
موضوع: آزاد | تعداد بازدید : ۴۵۵ | نظرات : ۰
|
|
کردآوری ابوالقاسم کریمی
سه شنبه11تیر 1398
********************
نکته:تمام تلاش خود را به کار برده ام تا آن آیاتی که با عقل،منطق و عدالت سازگاری ندارد در این مجموعه گردآوری نشود
********************
خوشابهحال فقیرانِ در روح،
زیرا پادشاهی آسمان از آن ایشان است.
خوشابهحال ماتمیان،
زیرا آنان تسلی خواهند یافت.
خوشابهحال نرمخویان،
زیرا آنان زمین را بهمیراث خواهند برد.
خوشابهحال گرسنگان و تشنگان عدالت،
زیرا آنان سیر خواهند شد.
خوشابهحال رحیمان،
زیرا بر آنان رحم خواهد شد.
خوشابهحال پاکدلان،
زیرا آنان خدا را خواهند دید.
خوشابهحال صلحجویان،
زیرا آنان فرزندان خدا خوانده خواهند شد.
خوشابهحال آنان که در راه پارسایی آزار میبینند،
زیرا پادشاهی آسمان از آنِ ایشان است.
خوشابهحال شما، آنگاه که مردم بهخاطر من، شما را دشنام دهند و آزار رسانند و هر سخن بدی بهدروغ علیهتان بگویند.خوش باشید و شادی کنید زیرا پاداشتان در آسمان عظیم است. چراکه همینگونه پیامبرانی را که پیش از شما بودند، آزار رسانیدند
***
شما نمک جهانید. امّا اگر نمک خاصیتش را از دست بدهد، چگونه میتوان آن را باز نمکین ساخت؟ دیگر به کاری نمیآید جز آنکه بیرون ریخته شود و پایمالِ مردم گردد
شما نور جهانید. شهری را که بر فراز کوهی بنا شده، نتوان پنهان کرد.۱۵هیچکس چراغ را نمیافروزد تا آن را زیر کاسهای بنهد، بلکه آن را بر چراغدان میگذارد تا نورش بر همۀ آنان که در خانهاند، بتابد.۱۶پس بگذارید نور شما بر مردم بتابد تا کارهای نیکتان را ببینند و پدر شما را که در آسمان است، بستایند
***
شنیدهاید که به پیشینیان گفته شده، قتل مکن، و هرکه قتل کند، سزاوار محاکمه خواهد بود.امّا من به شما میگویم، هرکه بر برادر خود خشم گیرد، سزاوار محاکمه است؛ و هرکه به برادر خود ”راقا“ گوید، سزاوار محاکمه در حضور شوراست؛ و هرکه به برادر خود احمق گوید، سزاوار آتش جهنم بُوَد
***
شنیدهاید که گفته شده، ”همسایهات را محبت نما و با دشمنت دشمنی کن.امّا من به شما میگویم دشمنان خود را محبت نمایید و برای آنان که به شما آزار میرسانند، دعای خیر کنید،تا پدر خود را که در آسمان است، فرزندان باشید. زیرا او آفتاب خود را بر بدان و نیکان میتاباند و باران خود را بر پارسایان و بدکاران میباراند.اگر تنها آنان را محبت کنید که شما را محبت میکنند، چه پاداشی خواهید داشت؟ آیا حتی خراجگیران چنین نمیکنند و اگر تنها برادران خود را سلام گویید، چه برتری بر دیگران دارید؟ مگر حتی بتپرستان چنین نمیکنند؟پس شما کامل باشید چنانکه پدر آسمانی شما کامل است
***
آگاه باشید که پارسایی خود را در برابر دیدگان مردم بهجا میاورید، به این قصد که شما را ببینند، وگرنه نزد پدر خود که در آسمان است، پاداشی نخواهید داشت
پس هنگامی که صدقه میدهی، جارمزن، چنان که ریاکاران در کنیسهها و کوچهها میکنند تا مردم آنها را بستایند. آمین، به شما میگویم، اینان پاداش خود را بهتمامی یافتهاند.پس تو چون صدقه میدهی، چنان کن که دست چپت از آنچه دست راستت میکند، آگاه نشود،تا صدقۀ تو در نهان باشد؛ آنگاه پدرِ نهانبینِ تو، به تو پاداش خواهد داد.
***
هنگامی که دعا میکنی، همچون ریاکاران مباش که دوست میدارند در کنیسهها و سَرِ کوچهها ایستاده، دعا کنند تا مردم آنها را ببینند. آمین، به شما میگویم، اینان پاداش خود را بهتمامی یافتهاند.امّا تو، هنگامی که دعا میکنی به اتاق خود برو، در را ببند و نزد پدر خود که در نهان است، دعا کن. آنگاه پدرِ نهانبینِ تو، به تو پاداش خواهد داد
***
اگر خطاهای مردم را ببخشید، پدر آسمانیِ شما نیز شما را خواهد بخشید.امّا اگر خطاهای مردم را نبخشید، پدر شما نیز خطاهای شما را نخواهد بخشید
***
هرجا گنج توست، دل تو نیز آنجا خواهد بود
***
چشم، چراغ بدن است. اگر چشمت سالم باشد، تمام وجودت روشن خواهد بود.امّا اگر چشمت فاسد باشد، تمام وجودت را ظلمت فراخواهد گرفت
***
داوری(قضاوت) نکنید تا بر شما داوری نشود.زیرا به همانگونه که بر دیگران داوری کنید، بر شما نیز داوری خواهد شد و با همان پیمانه که وزن کنید، برای شما وزن خواهد شد
***
چرا پَرِ کاهی را در چشم برادرت میبینی، امّا از چوبی که در چشم خود داری غافلی؟
چگونه میتوانی به برادرت بگویی، ”بگذار پَرِ کاه را از چشمت بهدر آورم،“ حال آنکه چوبی در چشم خود داری؟ای ریاکار، نخست چوب را از چشم خود بهدرآر، آنگاه بهتر خواهی دید تا پَرِ کاه را از چشم برادرت بیرون کنی
***
اگر میوۀ نیکو میخواهید، درخت شما باید نیکو باشد، زیرا درخت بد میوۀ بد خواهد داد. درخت را از میوهاش میتوان شناخت
***
زیرا زبان از آنچه دل از آن لبریز است، سخن میگوید
***
شخص نیک، از خزانۀ نیکوی دل خود نیکویی برمیآوَرَد و شخص بد، از خزانۀ بد دل خود، بدی
***
روزی برزگری برای بذرافشانی بیرون رفت.چون بذر میپاشید، برخی در راه افتاد و پرندگان آمدند و آنها را خوردند.برخی دیگر بر زمین سنگلاخ افتاد که خاک چندانی نداشت؛ پس زود سبز شد، چراکه خاک کم عمق بود.امّا چون خورشید برآمد، سوخت و خشکید، زیرا ریشه نداشت.برخی میان خارها افتاد. خارها نمو کرده، آنها را خفه کردند.امّا بقیۀ بذرها بر زمین نیکو افتاد و بار آورد: بعضی صد برابر، بعضی شصت و بعضی سی.هرکه گوش دارد، بشنود
***
مینگرند، امّا نمیبینند؛
گوش میکنند، امّا نمیشنوند و نمیفهمند
***
پادشاهی آسمان همانند مردی است که در مزرعۀ خود بذرِ خوب پاشید.امّا هنگامی که همه در خواب بودند، دشمن وی آمد و در میان گندم، علفِ سمّی کاشت و رفت.چون گندم سبز شد و خوشه آورد، علف سمّی نیز ظاهر شد.غلامان مالک مزرعه نزد او رفتند و گفتند: ”آقا، مگر تو بذر خوب در مزرعهات نکاشتی؟ پس علف سمّی از کجا آمد؟“در جواب گفت: ”این کارِ دشمن است.“ غلامان از او پرسیدند: ”آیا میخواهی برویم و آنها را جمع کنیم؟“گفت: ”نه! اگر بخواهید علفهای سمّی را جمع کنید، ممکن است گندم را نیز با آنها از ریشه برکنید.بگذارید هر دو تا فصل درو نمو کنند. در آن زمان به دروگران خواهم گفت که نخست علفهای سمّی را جمع کرده دسته کنند تا سوزانده شود، سپس گندمها را گرد آورده، به انبار من بیاورند
***
پادشاهی آسمان همچون گنجی است پنهان در دل زمین که شخصی آن را مییابد، سپس دوباره پنهانش میکند و از شادمانی میرود و آنچه دارد، میفروشد و آن زمین را میخرد
همچنین پادشاهی آسمان مانند تاجری است جویای مرواریدهای گرانبها.پس چون مروارید بسیار باارزشی مییابد، میرود و آنچه دارد، میفروشد و آن مروارید را میخرد
***
و باز پادشاهی آسمان مانند توری است که به دریا افکنده میشود و همهگونه ماهی داخل آن میگردد.هنگامی که تور پر میشود، ماهیگیران آن را به ساحل میکشند. سپس مینشینند و ماهیهای خوب را در سبد جمع میکنند، امّا ماهیهای بد را دور میاندازند
***
تا دگرگون نشوید و همچون کودکان نگردید، هرگز به پادشاهی آسمان راه نخواهید یافت
***
اگر مردی صد گوسفند داشته باشد و یکی از آنها گم شود، آیا آن نود و نه گوسفند را در کوهسار نمیگذارد و به جستجوی آن گمشده نمیرود؟آمین، به شما میگویم، که اگر آن را بیابد، برای آن یک گوسفند بیشتر شاد میشود تا برای نود و نه گوسفندی که گم نشدهاند
***
میتوان پادشاهی آسمان را به شاهی تشبیه کرد که تصمیم گرفت با خادمان خود تسویه حساب کند.پس چون شروع به حسابرسی کرد، شخصی را نزد او آوردند که ده هزار قنطار به او بدهکار بود.چون او نمیتوانست قرض خود را بپردازد، اربابش دستور داد او را با زن و فرزندان و تمامی داراییاش بفروشند و طلب را وصول کنند.خادم پیش پای ارباب بهزانو درافتاد و التماسکنان گفت: ”مرا مهلت ده تا همۀ قرض خود را ادا کنم.“پس دل ارباب به حال او سوخت و قرض او را بخشید و آزادش کرد.امّا هنگامی که خادم بیرون میرفت، یکی از همکاران خود را دید که صد دینار به او بدهکار بود. پس او را گرفت و گلویش را فشرد و گفت: ”قرضت را ادا کن!“همکارش پیش پای او بهزانو درافتاد و التماسکنان گفت: ”مرا مهلت ده تا همۀ قرض خود را بپردازم.“امّا او نپذیرفت، بلکه رفت و او را به زندان انداخت تا قرض خود را بپردازد.هنگامی که سایر خادمان این واقعه را دیدند، بسیار آزرده شدند و نزد ارباب خود رفتند و تمام ماجرا را بازگفتند.پس ارباب، آن خادم را نزد خود فراخواند و گفت: ”ای خادم شرور، مگر من محض خواهش تو تمام قرضت را نبخشیدم؟آیا نمیبایست تو نیز بر همکار خود رحم میکردی، همانگونه که من بر تو رحم کردم؟“پس ارباب خشمگین شده، او را به زندان افکند تا شکنجه شود و همۀ قرض خود را ادا کند.به همینگونه پدر آسمانی من نیز با هر یک از شما رفتار خواهد کرد، اگر شما نیز برادر خود را از دل نبخشید
***
آنگاه مردم کودکان را نزد عیسی آوردند تا بر آنان دست بگذارد و دعا کند. امّا شاگردان مردم را برای این کار سرزنش کردند.عیسی گفت: «بگذارید کودکان نزد من آیند و ایشان را بازمدارید، زیرا پادشاهی آسمان از آن چنینکسان است.»پس بر آنان دست نهاد و از آنجا رفت
***
پادشاهی آسمان صاحب باغی را میماند که صبح زود از خانه بیرون رفت تا برای تاکستان خود کارگرانی به مزد بگیرد.او با آنان توافق کرد که روزی یک دینار بابت کار در تاکستان به هر یک بپردازد. سپس ایشان را به تاکستان خود فرستاد.نزدیک ساعت سوّم از روز دوباره بیرون رفت و عدهای را در میدان شهر بیکار ایستاده دید.به آنان نیز گفت: ”شما هم به تاکستان من بروید و آنچه حق شماست به شما خواهم داد.“پس آنها نیز رفتند. باز نزدیک ساعت ششم و نهم بیرون رفت و چنین کرد.در حدود ساعت یازدهم نیز بیرون رفت و باز چند تن دیگر را بیکار ایستاده دید. از آنان پرسید: ”چرا تمام روز در اینجا بیکار ایستادهاید؟“پاسخ دادند: ”چون هیچکس ما را به مزد نگرفت.“ به آنان گفت: ”شما نیز به تاکستان من بروید و کار کنید.“هنگام غروب، صاحب تاکستان به مباشر خود گفت: ”کارگران را فراخوان و از آخرین شروع کرده تا به اوّلین، مزدشان را بده.“کارگرانی که در حدود ساعت یازدهم به سرِ کار آمده بودند، هر کدام یک دینار گرفتند.چون نوبت به کسانی رسید که پیش از همه آمده بودند، گمان کردند که بیش از دیگران خواهند گرفت. امّا به هر یک از آنان نیز یک دینار پرداخت شد.چون مزد خود را گرفتند، لب به شکایت گشوده، به صاحب تاکستان گفتند:”اینان که آخر آمدند فقط یک ساعت کار کردند و تو آنان را با ما که تمام روز زیر آفتاب سوزان زحمت کشیدیم، برابر ساختی!“او رو به یکی از آنان کرد و گفت: ”ای دوست، من به تو ظلمی نکردهام. مگر قرار ما یک دینار نبود؟پس حق خود را بگیر و برو! من میخواهم به این آخری مانند تو مزد دهم.آیا حق ندارم با پول خود آنچه میخواهم بکنم؟ آیا چشم دیدن سخاوت مرا نداری؟“پس، آخرینها اوّلین خواهند شد و اوّلینها آخرین
***
مردی دو پسر داشت. نزد پسر نخست خود رفت و گفت: ”پسرم، امروز به تاکستان من برو و به کار مشغول شو.“پاسخ داد: ”نمیروم.“ امّا بعد تغییر عقیده داد و رفت.پدر نزد پسر دیگر رفت و همان را به او گفت. پسر پاسخ داد: ”میروم، آقا،“ امّا نرفت.کدامیک از آن دو پسر خواست پدر خود را بهجا آورد؟» پاسخ دادند: «اوّلی.» عیسی به ایشان گفت: «آمین، به شما میگویم، خراجگیران و فاحشهها پیش از شما به پادشاهی خدا راه مییابند.زیرا یحیی در طریق پارسایی نزد شما آمد امّا به او ایمان نیاوردید، ولی خراجگیران و فاحشهها ایمان آوردند. و شما با اینکه این را دیدید، تغییر عقیده ندادید و به او ایمان نیاوردید
***
آنگاه عیسی خطاب به مردم و شاگردان خود چنین گفت«علمای دین و فَریسیان بر مسند موسی نشستهاند.پس آنچه به شما میگویند، نگاه دارید و بهجا آورید؛ امّا همچون آنان عمل نکنید! زیرا آنچه تعلیم میدهند، خود بهجا نمیآورند.بارهای توانفرسا را میبندند و بر دوش مردم میگذارند، امّا خود حاضر نیستند برای حرکت دادن آن حتی انگشتی تکان دهند.هرچه میکنند برای آن است که مردم آنها را ببینند: آیهدانهای خود را بزرگتر و دامن ردای خویش را پهنتر میسازند.دوست دارند در ضیافتها بر صدر مجلس بنشینند و در کنیسهها بهترین جای را داشته باشند،و مردم در کوچه و بازار آنها را سلام گویند و ”استاد“ خطاب کنند
***
همچنین پادشاهی آسمان مانند مردی خواهد بود که قصد سفر داشت. او خادمان خود را فراخواند و اموال خویش به آنان سپرد؛به فراخور قابلیت هر خادم، به یکی پنج قنطار داد، به یکی دو و به دیگری یک قنطار. آنگاه راهی سفر شد.مردی که پنج قنطار گرفته بود، بیدرنگ با آن به تجارت پرداخت و پنج قنطار دیگر سود کرد.بر همین منوال، آن که دو قنطار داشت، دو قنطار دیگر نیز بهدست آورد.امّا آن که یک قنطار گرفته بود، رفت و زمین را کَند و پول ارباب خود را پنهان کرد.
«پس از زمانی دراز، ارباب آن خادمان بازگشت و از آنان حساب خواست.مردی که پنج قنطار دریافت کرده بود، پنج قنطار دیگر را نیز با خود آورد و گفت: ”سرورا، به من پنج قنطار سپردی، این هم پنج قنطار دیگر که سود کردهام.“سَروَرَش پاسخ داد: ”آفرین، ای خادم نیکو و امین! در چیزهای کم امین بودی، پس تو را بر چیزهای بسیار خواهم گماشت. بیا و در شادی ارباب خود شریک شو!“خادمی که دو قنطار گرفته بود نیز پیش آمد و گفت: ”به من دو قنطار سپردی، این هم دو قنطار دیگر که سود کردهام.“سرورش پاسخ داد: ”آفرین، ای خادم نیکو و امین! در چیزهای کم امین بودی، پس تو را بر چیزهای بسیار خواهم گماشت. بیا و در شادی ارباب خود شریک شو!“آنگاه خادمی که یک قنطار گرفته بود، نزدیک آمد و گفت: ”چون میدانستم مردی تندخو هستی، از جایی که نکاشتهای میدِرَوی و از جایی که نپاشیدهای جمع میکنی،پس ترسیدم و پول تو را در زمین پنهان کردم. این هم پول تو!“اما سرورش پاسخ داد: ”ای خادم بدکاره و تنبل! تو که میدانستی از جایی که نکاشتهام، میدِرَوَم و از جایی که نپاشیدهام، جمع میکنم،۲پس چرا پول مرا به صرّافان ندادی تا چون از سفر بازگردم آن را با سود پس گیرم؟آن قنطار را از او بگیرید و به آن که ده قنطار دارد بدهید.زیرا به هرکه دارد، بیشتر داده خواهد شد تا بهفراوانی داشته باشد؛ امّا آن که ندارد، همان که دارد نیز از او گرفته خواهد شد.این خادم بیفایده را به تاریکیِ بیرون افکنید، جایی که گریه و دندان بر هم ساییدن خواهد بود
***
|
ارسال پیام خصوصی اشتراک گذاری :
|
|
|
|
|
این پست با شماره ۹۳۳۴ در تاریخ چهارشنبه ۱۲ تير ۱۳۹۸ ۰۳:۴۲ در سایت شعر ناب ثبت گردید
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.