سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

شنبه 3 آذر 1403
    22 جمادى الأولى 1446
      Saturday 23 Nov 2024
        مقام معظم رهبری سید علی خامنه ای و انقلاب مردمی و جمهوری اسلامی ایران خط قرمز ماست. اری اینجا سایت ادبی شعرناب است مقدمتان گلباران..

        شنبه ۳ آذر

        پست های وبلاگ

        شعرناب
        افسانه مه آلود هاکو و پرشا نگاره چهل ویکم
        ارسال شده توسط

        مازیارملکوتی نیا

        در تاریخ : شنبه ۱۶ مرداد ۱۳۹۵ ۰۶:۰۷
        موضوع: آزاد | تعداد بازدید : ۴۵۵ | نظرات : ۲

        نگاره چهل و یکم
        قبل از جنگ بزرگ
        اشعه های آفتاب با درخششون چیزی رو یاد آوری میکردند.../امروز روز سختی خواهد بود برای شه بانو /تیرهای زیبای نور آفتاب ظرافت تمام خودشون رو از بین برگهایی که میدونستن تا چند روز دیگه باید از تنه درختهای تنومند ما بین میدون جنگ خداحافظی کنند/به زمین میرسوندند/به سر تاپای شه بانو /به موهای زیبای قهوهای رنگش که با پرپشتیش /عظمت این لشگر رو که با افتخار /پشت سر ملکشون به صف بودنند تا برای آزادی اینده آدمیزاد همه چیزشون رو بدن / یادآور می شد /حالا زمانی بود که پرشا باید با چیزی که واقعا بود روبرو بشه/ با افتخاری که بخاطرتصمیمش به اون نائل میشد / یا شاید بهتره بگم نائل شده بود / اون دیگه دختر نحیف و آسیب دیده ای نبود که تو شهر تهران /حتی با کمی ترافیک به سرحد عصبانیت میرسید / دختری که بعد اتفاقات وحشتناک زندگیش مثل خوابگاه دخترونه دانشگاه/حضورهمسر اولش در زندگی وحشتناک گذشتش /یا از دنیا رفتن مادر مثال زدنیش /به شدت شکننده بود /حتی با ظاهری که به شدت حفظش میکرد/ولی باز میشد /خطوط ضربه های عجیبو محیب زندگی رو روی صورت ظریفش دید / حالا از اون پرشا در این میدان دحشتناک نبرد اساطیری خبری نبود / حالا اون به بانویی تبدیل شده بود که با اشاره ای میتونست لشگر عظیمش رو برای خونخواهی تمام آینده آدمیزاد /به سمت تارو مار کردن دژخیمان هدایت کنه / حالا /پرشا /دیگه شه بانو بود /ملکه پرشا که با نعره های مهیبش /خون رو در رگهای جنگاوران لشگرش به جوش و خروش وامیداشت /تا با این حس /بتونن تمام داراییشون رو برای مبارزه ای دلاورانه با تمام بدیهای موجود در میدان خونین نبرد بین خیرو شر/نثار بانوی خودشون کنند /حالا /وامروز/ روزی بود که حتی خود پرشا هم ناباورانه بهش فکر میکرد/به چیزی که بهش تبدیل شده بود / گاهی حتی نمیتونست تشخیص بده /چیزهایی که میبینه / بیداریه یا داره خواب میبینه / صورت مادر و پدرش رو به سختی به یاد می آورد /تنها چیزی که کاملا واضح تو ذهنش مونده بود /تصویر صورت معصوم و منتظر بابک بود / با اون نگاهی که انگار از اول قرار بود دیگه نبینه پرشا رو /این تنها پل ارتباطی پرشا با دنیایی بود که حالا و در این میدان خونین /شاید میتونست مرز بین خیال و واقعیت رو براش مشخص کنه/ پرشا چشمهاشو بست و در انتظار شروع جنگی که میدونست هزاران انسان رو برای آزادی تمام آدمیزاده ها باید فدا کنه /فقط از خودش یک سوال میکرد/اینجا که هستم رویا و خیاله ؟/یا دنیایی که ازش اومدم؟/ تهران دود زده دوست ؟

        ارسال پیام خصوصی اشتراک گذاری : | | | | |
        این پست با شماره ۷۲۵۵ در تاریخ شنبه ۱۶ مرداد ۱۳۹۵ ۰۶:۰۷ در سایت شعر ناب ثبت گردید

        نقدها و نظرات
        نیره ناصری نسب
        شنبه ۱۶ مرداد ۱۳۹۵ ۱۶:۵۵
        درود بر شما

        حالت شهر به جنگنده ای می ماند که آماده پرواز است اینجا محل خوبی و بدیست و شما آگاهانه آن را به تصویر کشیدید

        سپاس از تلاشتان خندانک خندانک
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.



        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        کاربران اشتراک دار

        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        2