شعرناب

افسانه مه آلود هاکو و پرشا نگاره چهل ویکم


نگاره چهل و یکم
قبل از جنگ بزرگ
اشعه های آفتاب با درخششون چیزی رو یاد آوری میکردند.../امروز روز سختی خواهد بود برای شه بانو /تیرهای زیبای نور آفتاب ظرافت تمام خودشون رو از بین برگهایی که میدونستن تا چند روز دیگه باید از تنه درختهای تنومند ما بین میدون جنگ خداحافظی کنند/به زمین میرسوندند/به سر تاپای شه بانو /به موهای زیبای قهوهای رنگش که با پرپشتیش /عظمت این لشگر رو که با افتخار /پشت سر ملکشون به صف بودنند تا برای آزادی اینده آدمیزاد همه چیزشون رو بدن / یادآور می شد /حالا زمانی بود که پرشا باید با چیزی که واقعا بود روبرو بشه/ با افتخاری که بخاطرتصمیمش به اون نائل میشد / یا شاید بهتره بگم نائل شده بود / اون دیگه دختر نحیف و آسیب دیده ای نبود که تو شهر تهران /حتی با کمی ترافیک به سرحد عصبانیت میرسید / دختری که بعد اتفاقات وحشتناک زندگیش مثل خوابگاه دخترونه دانشگاه/حضورهمسر اولش در زندگی وحشتناک گذشتش /یا از دنیا رفتن مادر مثال زدنیش /به شدت شکننده بود /حتی با ظاهری که به شدت حفظش میکرد/ولی باز میشد /خطوط ضربه های عجیبو محیب زندگی رو روی صورت ظریفش دید / حالا از اون پرشا در این میدان دحشتناک نبرد اساطیری خبری نبود / حالا اون به بانویی تبدیل شده بود که با اشاره ای میتونست لشگر عظیمش رو برای خونخواهی تمام آینده آدمیزاد /به سمت تارو مار کردن دژخیمان هدایت کنه / حالا /پرشا /دیگه شه بانو بود /ملکه پرشا که با نعره های مهیبش /خون رو در رگهای جنگاوران لشگرش به جوش و خروش وامیداشت /تا با این حس /بتونن تمام داراییشون رو برای مبارزه ای دلاورانه با تمام بدیهای موجود در میدان خونین نبرد بین خیرو شر/نثار بانوی خودشون کنند /حالا /وامروز/ روزی بود که حتی خود پرشا هم ناباورانه بهش فکر میکرد/به چیزی که بهش تبدیل شده بود / گاهی حتی نمیتونست تشخیص بده /چیزهایی که میبینه / بیداریه یا داره خواب میبینه / صورت مادر و پدرش رو به سختی به یاد می آورد /تنها چیزی که کاملا واضح تو ذهنش مونده بود /تصویر صورت معصوم و منتظر بابک بود / با اون نگاهی که انگار از اول قرار بود دیگه نبینه پرشا رو /این تنها پل ارتباطی پرشا با دنیایی بود که حالا و در این میدان خونین /شاید میتونست مرز بین خیال و واقعیت رو براش مشخص کنه/ پرشا چشمهاشو بست و در انتظار شروع جنگی که میدونست هزاران انسان رو برای آزادی تمام آدمیزاده ها باید فدا کنه /فقط از خودش یک سوال میکرد/اینجا که هستم رویا و خیاله ؟/یا دنیایی که ازش اومدم؟/ تهران دود زده دوست ؟


0