سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

يکشنبه 27 آبان 1403
    16 جمادى الأولى 1446
      Sunday 17 Nov 2024
        مقام معظم رهبری سید علی خامنه ای و انقلاب مردمی و جمهوری اسلامی ایران خط قرمز ماست. اری اینجا سایت ادبی شعرناب است مقدمتان گلباران..

        يکشنبه ۲۷ آبان

        پست های وبلاگ

        شعرناب
        عشق مغز را مختل می کند
        ارسال شده توسط

        سجاد ربانی

        در تاریخ : شنبه ۲۶ تير ۱۳۹۵ ۱۷:۲۶
        موضوع: آزاد | تعداد بازدید : ۳۹۷ | نظرات : ۸

        " عشق مغز را مُختَل می کند "
         
        پشت پنجره نشسته بودم با لیوانی چای در دستم ، به باراش باران نگاه می کردم .
        لحظه ای تو را دیدم ، نگاهی انداختم باز از اینجا عبور کردی این بار دست دیگری در دستت تُف بر این شانس که قسمت اینگونه بود . باز دلم می گیرد کم کم خاطرات گذشته را مرور می کنم می خواهم بلند شوم ، اما یخ زده ام . از شانس نداشته ی من تمام اتفاقات دست به دست هم دادند که باز تو را نبینم . با خودم فکر می کنم : آیا می توانم قلب آهنی بسازم که دیگر به تو فکر نکنم و بیخیال تمام این خاطرات سرگشته بشوم یا نه؟!
        جواب نه است و با زور خودم را از زمین می کَنم، ژاکت مشکی با خط های قرمز و اورکت قهوه ای را می پوشم و راه می افتم زیر باران تو این سو و من آن سو نمی دانم کجا تو را می بینم ولی به عشق تو قدم بر میدارم . کم کم زیر باران که راه می روم سرما به مغز استخوانم می زند و کمی حالم به خودش می آید . با خودم می گویم : برای چه دنبالش می روم ؟! او سال هاست رفته حتی یک بار هم زنگی نزده حالم را بپرسد.
        پشیمان می شوم و راه خانه را پیش می گیرم ، سر به اتاقم می گذارم و اَرّه ای بر گلوی این تخت خواب اسیر شده و میان آن  را جدا می کنم ، چه معنی دارد تخت دو نفره ؟ وقتی تو نیستی تنهایی حرف اول را می زند و تخت خواب یک نفره لذت بخش تر است.
        یک لحظه قلبم به هوش می آید دوباره سردی از مغز استخوانم رفته ، صدای درونم می گوید : هیس ! دهنت را ببند من هنوز دوستش دارم ، برایش میمیرم ، نمی خواهد به من یاد بدهی فراموشش کنم.
        چقدر با خودم کلنجار می روم من میان قلب و عقل گم شدم.
        دوباره استکان چای داغی را در دست می گیرم ، پشت پنجره و دیدن همان خیابان و ردپاها ، با خودم می گویم امسال سال آخر من است این عید که بیاید هر چه سبز شود من خشک می شوم و میمیرم ، از وقتی نیستی دیوارهای آبی خانه هم رنگ سیاهی به خود گرفتند قلب من که جای خودش را دارد .
         
        " سجاد ربانی "
        ---------
        پ.ن:
        این روزها دست دلم به نوشتن نمی رود ، بیشتر رفتم سراغ قدیمی های بدون ویرایش.

        ارسال پیام خصوصی اشتراک گذاری : | | | | |
        این پست با شماره ۷۲۰۸ در تاریخ شنبه ۲۶ تير ۱۳۹۵ ۱۷:۲۶ در سایت شعر ناب ثبت گردید

        نقدها و نظرات
        جمیله عجم(بانوی واژه ها)
        يکشنبه ۲۷ تير ۱۳۹۵ ۰۷:۴۹
        خندانک خندانک خندانک خندانک
        خندانک خندانک خندانک خندانک
        درود سجادعزیز
        بسیارزیبا بود
        لذت بردم ازقلم زیبایت خندانک خندانک خندانک
        خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک
        خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک
        نیره ناصری نسب
        يکشنبه ۲۷ تير ۱۳۹۵ ۰۸:۲۳
        آفرین بر قلم زیبایتان خندانک خندانک خندانک
        منصور شاهنگیان
        دوشنبه ۲۸ تير ۱۳۹۵ ۱۶:۱۴

        درود بر جناب ربانی گرامی ...

        موفق باشید و سالم ... همیشه ...

        ابوالحسن انصاری (الف رها)
        سه شنبه ۲۹ تير ۱۳۹۵ ۱۷:۱۵
        با سلام خندانک خندانک خندانک خندانک
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.



        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        2