سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

سه شنبه 19 فروردين 1404
  • شهادت آيت الله سيد محمد باقر صدر و خواهر ايشان بنت الهدي توسط حكومت بعث عراق در سال 1359 هـ‌.ش
10 شوال 1446
    Tuesday 8 Apr 2025

      حمایت از شعرناب

      شعرناب

      با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

      زنان به خوبی مردان می توانند اسرار را حفظ كنند، ولی به یكدیگر می گویند تا در حفظ آن شریك باشند. داستایوسکی

      سه شنبه ۱۹ فروردين

      پست های وبلاگ

      شعرناب
      افسانه مه آلود هاکو و پرشا نگاره بیست و نهم
      ارسال شده توسط

      مازیارملکوتی نیا

      در تاریخ : يکشنبه ۲۰ تير ۱۳۹۵ ۰۶:۲۰
      موضوع: آزاد | تعداد بازدید : ۴۱۷ | نظرات : ۰

      نگاره بیست و نهم
      خداحافظی پرشا /خانه متروکه
      بالای پله ها با لباسی بلند ایستاده بود / به بیرون پنجره ای نگاه میکرد که نمیدونستم پشتش چیه /میدونستم پرشای منه/ ولی نمیفهمیدم اینجا؟/احساس بدی بهم میگفت که اینبار آخرین باره که اونرو حتی تو کابوسهام میبینم /خواستم از پله ا بالا برم اما /مثل عکسهای سه بعدی /تا بهشون نزدیک میشدم از بین میرفتن و تا به عقب برمیگشتم /باز سر جاشون بودند / میدونم که اینا هکه خوابه/تازگیها به سختی فرق خوابو بیدارو از هم تشخیص میدم / چیکار کردی باخودتومن /پرشا /چیکار.../لباس بلندی به تنش بود که انگار از مجلس زنونه /تو عروسی در اومده /لباسی سفید /چیزی شبیه به لباس عروسی کههمیشه میگفت دوست داره بخریم/انتهاش روی زمین کشیده میشد / خوب که نگاه میکردم /زودتر میدیدم شاید که آدمهایی بیست تا سی سانتی /ادامه لباسرو که روی زمین بود با دست گرفته بودند/توری بلند زرشکی که پایین لباسو با چینهای زیادو عجیبش پر کرده بود /تصویر پرشا رو که مات به بیرون پنجره خیره بود زیبا تر میکرد / نفهمیدم به چی نگاه میکنه تا.../میبینی ؟ /بابک دارن میبرن بچه امو/ مزدورا.../وقتی اینارو میگفت داشتم بهش میگفتم که ما بچه نداریم ولی فهمیدم با تمام تلاشم صدایی از دهنم بیرون نمیاد / بچه هاش ؟/کیارو میگه ؟ /ما که بچه نداشتیم / چرا صدامو نمیشنوه ؟ /برگشت/ با آرامشی عجیب نگاهم کرد / با تمام آرامشش /هنوز اون احساس پشیمونی تو نگاهش بود که هنوزم نمیدونم دلیلش چی بوده / راهرو داشت گرم میشد / سالنی که تقریبا همه جاش با بتن ساخته شده بود / ستونهای ضخیم که سقف طبقه های بالاتر رو به هم میدوختن / از میون سالن چیزی شبیه به حفره /تا سقف ساختمون میرفت/که البته این سقف رو نمیشد دید/یا بهتر اینه / طبقه آخر ساختمون اصلا معلوم نبود /نوری فقط از بالاترین جای سقف به زمین می تابید که هر لحظه رنگ عوض میکرد /وسط راهرودورشته پله / پله های برقی /که البته انگار صدها سال از آخرین باری که ازش استفاده شده میگذشت دیده میشد / پله های سه بعدی/و وسط پاگرد که حالاپرشا با آدم کوچولوها ایستاده بودند / لباس پرشا داشت رنگگ عوض میکرد / نه انگار داشت خونی میشد آروم آروم / راهرو گرمتر شده بود / گرمای عجیبی بود که منبعش رو پیدا نمیکردم / دستهاشو /طوری که انگار چیزی روشه بالا آورد / چشماش پر اشک شده بود دیگه / به سختی مردمک چشماشو میدیم که الان تمام سفیدیش پر از  خون بود / روی دستاش /به آرومی /بچه ای با دو سر در حال ظاهر شدن بود / یکی سر دختر و دیگری سر پسری بود که تقریبا هر دو نیمه بریده بودند / حالا معلوم بود لباس پرشا از کجا داشته خونین میشده / بوی سوخته میاد / فکر کنم چیزی داره میسوزه / پرشا طوری اشک میریزه که رگه های اشکهای دورنگش به خونابه تبدیل شده / اشک و خون شای درست تر باشه / احساس میکنم پاهام خیس شده ازچیزی/ انگار تو طبقه های بالاتر آتیش سوزیه /چشمام میسوزه / آدم کوچولوها بااشک و فریادی که پرشا میکنه / مثل مراسمهای اقوام بدوی / کنار لباسش شروع به حرکتهایی میکنن که بهشون حالت ترسناکی میه / پرشا به من نگاه میکنه / طوری که انگار باید کمکش کنم / خیلی سعی کردم سمتش برم /اما.../پاهام به زمین چسبیده انگار/ به پاهام که نگاه میکنم /تازه میبینم چیزی که از چشمای پرشا /مثل سیلی سرازیر بوده /الان دور م تبدیل به چاله ای شده که ته نداره و اینکه چطور من روی این آّب ایستادم...؟/با زیاد شدن ضجه های پزشا /آدم کوچولوها دیگه از خود ما بزرگتر شدن و دور پرشا همون مراسم عجیبو انجام میدن /حالا صدای وحشتناکشون تنها اثر کوچولو بودن رو هم از بین برده / دارم آروم آروم تو خونابه ای که زیر پام بود فرو میرم و با تمام تقلایی که میکنم حتی ذره ای از جام تکون نمیخورم /مگر به آرامی و رو به پایین / صدای ضجه پرشا با جمله دارن بچه هامو میبرن قاطی شده /اینقدر فریاد کشیدم از اینکه نمیتونم به سمتش برم که تازه با دست زدن به دهنم میفهمم پر از خونه / هنوز میدونم که خوابم /ولی اینکه گرما و بوی خون رو حس میکنم ....؟/آدمهای مهیبی که دیگه کوچولو نیستن با همون رقص منظم و عجیب /آروم آروم بچه دوسری که تو بغل پرشاست رو /مثل تیکه بزرگی از کیک خامه ای / میکنن وتو دهانشون میگذارن / تقریبا تا گردن تو خونابه فرورفتم که آتیش از همه جا واردراهرو میشه و اولین چیزی رو کا میگهره دامن لباس بلند پرشاست / از بچه دوسرتقریبا چیزی نمونده که برای آخرین بار صدای ناله پرشا به گوشم میرسه / بچه هام.../ دارن .../بچه هامو میبرن .../ حالا فقط خونابه ای رو میبینم که زیرشم و تصویرمحوی از پرشا در راهرو یی که غرق در آتش شده وپرشای من .../ اینجا گرمه.../

      ارسال پیام خصوصی اشتراک گذاری : | | | | |
      این پست با شماره ۷۲۰۱ در تاریخ يکشنبه ۲۰ تير ۱۳۹۵ ۰۶:۲۰ در سایت شعر ناب ثبت گردید

      نقدها و نظرات
      تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.



      ارسال پیام خصوصی

      نقد و آموزش

      نظرات

      مشاعره

      کاربران اشتراک دار

      محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
      کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
      استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
      1