چهارشنبه ۲۸ آذر
در ستایش مرگ
ارسال شده توسط علی میرزایی( هیچکاک) در تاریخ : سه شنبه ۸ تير ۱۳۹۵ ۱۷:۰۹
موضوع: آزاد | تعداد بازدید : ۷۴۵ | نظرات : ۲
|
|
حتمن همه ما روی در ودیوار شهر به غیر از آگهی های استخدام بازاریاب و منشی خانم با روابط عمومی بالا و آژانس خسرو و یکی بخر دوتا ببر و غیره،گاهی چشممان هم میخورد به اعلامیه ای که بالای آن نوشته شده مجلس ترحیم و سمت چپش هم تصویر پیرمردی یا جوان ناکامی یا گل و بوته ای به جای تصویر زنی. و اگر طرف را قبلن جایی دیده باشیم می ایستیم و زیر لب نچ نچی میکنیم و میگوییم تفو بر این دنیا و رد میشویم.ولی خوب که بیندیشیم میبینیم که همین مرگ نعمتی است در حد المپیک که اگر نبود الان ملت مثل کرم میلولیدند توی دل و بار هم و صبح تا شب باید لگن میگذاشتند زیر پای یکدیگر ،نسل اندر نسل.گاهی وقتها اصلن مرگ بهترین داروست وقتی زندگی میشود خوردن و خوابیدن و ری....!وقتی انسان میرسد به بیهودگی،به پوچی و به هیچی،چه چیزی بهتر از نماد مرگ با آن شنل سیاه و داس بلند که بیاید و بزند پس کله آدم و بگوید جل و پلاس را جمع کن که وقت رفتن است.آری،مرگ حق است ،حقی که بهتر است قبل از خوارشدن و سربار شدن به آن رسید،قبل از پیر وکور شدن،قبل از درمانده شدن و قبل از هزار جور نکبت و بدبختی دیگر.ولی حیف که این یکی هم مثل خیلی چیزهای دیگر دست خود آدم نیست.که باید صبر کرد و زهر چشید و سختی کشید تا وقتش برسد .وقتش که رسید یا تلف میشوی روی تخت بیمارستان با هزار لوله آویزان به هزارجای بدنت،یا له میشوی زیر چرخهای یک تریلی که راننده اش یا نعشه است و یا خمار و یا مست ویا...یا اصلا خفه میشوی با یک تیغ ماهی،که فروشنده اش هزار قسم به عباس و علی و حسین خورده که ماهیهای ما کلن تیغ ندارند.
آری مرگ مرموز است و پیچیده که تا نمیری طعمش را نخواهی چشید و وقتی هم مردی دیگر چگونه میتوانی طعمش را بچشی؟؟!
و چقدر میترسند مردم از مرگ .پس چرا به کسانی که خودکشی میکنند میگویند ترسو؟؟!اتفاقا این گروه خودکشها خیلی هم شجاع تشریف داشته اند که مرگ را در آغوش گرفته اند و زیر لب گفته اند تف بر زندگی با ذلت و گذاشته اند و گذشته اند و نچسبیده اند مثل کنه به ننگ و رنگ دنیایشان.
آری،مرگ می آید روزی و یا نیمروزی و یا بعداز ظهری دلچسب و یا شبی تاریک و ما را با خود میبرد،به کجا؟معلوم نیست.فقط این معلوم است که مرگ خطی است قرمز و نه سیاه بر دفتر زندگی و نقطه ای است بر نیمخط حیاط که هیچ سر خطی بعدش نیست.از ما میماند سنگ قبری و قاب عکسی و خیلی هم شاهکار کرده باشیم نامی روی میدانی یا کوچه ای یا بن بستی یا فرزندی..الفاتحه.
|
ارسال پیام خصوصی اشتراک گذاری :
|
|
|
|
|
این پست با شماره ۷۱۷۵ در تاریخ سه شنبه ۸ تير ۱۳۹۵ ۱۷:۰۹ در سایت شعر ناب ثبت گردید
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.
مرگ اگر مرد است گو نزد من آی