موتو قبل ان تموتو(بمیرید قبل از آنکه بمیرانندتان)
فروغ فرخزاد : به اختیار بمیرید و خوشبختی دیدن خداست
به اختیار بمیرید قبل از آنکه به اجبار بمیرانندتان.اگر به اختیار با
حقیقت مواجه نشوید به زور با آن مواجهتان خواهند
کرد. گاهي براي ماندن بايد رفت براي بودن بايد نبود ...گاهي بايد
قلم را غلاف كرد و بيهوده دور سر چون خنجري چرخاندن قلم جز
زخمي كردن گاه به گاه آدمهاي دور و بر فايده اي ندارد .....
گاهي بايد سكوت كرد كه سكوت مقدس ترين واژه شبيه به
خداست سكوتي پر از فرياد خاموش ...مسيحا
هر آنكس قلمي دارد بايد بگذارد لاي كفن اش و گرنه چيز تازه اي
بنويسد ...
و آنها كه ميتوانند چيز هاي تازه بنويسند و از بودن و اميد و شادي
و عشق بنويسند رسالتشان نوشتن است .
اگر ميخواهي بزرگ شوي بنويس بخوان پاره كن ...مسيحا
مرگ من روزی فرا خواهد رسید:
در بهاری روشن از امواج نور
در زمستانی غبارآلود و دور
یا خزانی خالی از فریاد و شور
مرگ من روزی فرا خواهد رسید:
روزی از این تلخ و شیرین روزها
روز پوچی همچو روزان دگر
سایه ای ز امروزها، دیروزها
دیدگانم همچو دالانهای تار
گونه هایم همچو مرمرهای سرد
ناگهان خوابی مرا خواهد ربود
من تهی خواهم شد از فریاد درد
میخزند آرام روی دفترم
دستهایم فارغ از افسون شعر
یاد می آرم که در دستان من
روزگاری شعله میزد خون شعر
خاک میخواند مرا هر دم به خویش
میرسند از ره که در خاکم نهند
آه شاید عاشقانم نیمه شب
گل به روی گور غمناکم نهند
بعد من ناگه به یکسو میروند
پرده های تیره ی دنیای من
چشم های ناشناسی میخزند
روی کاغذها و دفتر های من
در اطاق کوچکم پا مینهد
بعد من، با یاد من بیگانه ای
در بر آیینه می ماند به جای
تار مویی،نقش دستی،شانه ای
می رهم از خویش و می مانم ز خویش
هر چه بر جا مانده ویران میشود
روح من چون بادبان قایقی
در افق ها دور و پنهان میشود
میشتابند از پی هم بی شکیب
روزها و هفته ها و ماه ها
چشم تو در انتظار نامه ای
خیره می ماند به چشم راه ها
لیک دیگر پیکر سرد مرا
می فشارد خاک دامنگیر خاک
بی تو، دور از ضربه های قلب تو
قلب من میپوسد آنجا زیر خاک
بعدها نام مرا باران و باد
نرم می شویند از رخسار سنگ
گور من گمنام می ماند به راه
فارغ از افسانه های نام و ننگ.
«فروغ فرخزاد»
خدا خوشبخت است چون دوست داشتنی است.ما هم خوشبختیم اگر دوست داشتنی باشیم.
اغلب خوشبختی را در دنیا جسجو میکنیم.در زن و خانه و خوراک
و جلب احترام خلق و ... .دنیا قسمتی از بیرون ماست(جسم ما
هم بیرون ماست).اما خوشبختی را باید در درون خویش پیدا کنیم.
يادم هست نيره پرسيد بزرگترين حسن تو چيست مسيحا ...
ميخواستم بگويم محبت كردن است ولي خريداري ندارد حتي
محبت اش كسي كه از غم و ناله و اندوه مينويسد .
تملک دنیا انسان را خوشبخت نمیکند.اما انسان خوشبخت مالک
حقیقت دنیاست.
پس با هم مرور میکنیم:
خوشبخت کیست؟
آنکه دوست داشتنی است.
دوست داشتنی کیست؟
کسی که با محبت است.
اما حق ولایت از آن کیست؟صاحب اختیار کیست؟
همان که با محبت است.
بی نیاز کیست؟
همان که با محبت است.
عادل کیست؟
همان که با محبت است.
در حقیقت ما به میزانی که محبت داریم مالک هستیم و به همین
میزان بی نیاز هستیم.یعنی ما مالک آن چیزی هستیم که بدان نیاز
نداریم و هر آن چیزی که بدان نیاز نداریم را مالکیم.
به عبارت دیگر در حقیقت هر وقت از چیزی بی نیاز شوی، مالک آن
میشوی، صاحب اختیار آن میشوی، مولای ان میشوی. و مالک
چیزی نمیشوی مگر انکه از ان بی نیاز شده باشی.
خدا مالک همه چیست چرا که از همه چیز بی نیاز است و بی نیاز
از همه چیست پس مالک همه چیز است.
1.خدا با محبت ترین است چرا که بی نیاز ترین است و بی نیاز
ترین است پس با محبت ترین است.
2.خدا بی نیاز ترین است چرا که با محبت ترین است و با محبت
ترین است پس بی نیاز ترین است.
در دو جمله ی بالا به جای "با محبت" یا "بی نیاز" هر یک از کلمات
زیر را میتوان قرار داد:
عادل،مولی،دوست داشتنی،مالک،و اصلا هر صفتی از خدا
پس اگر من با محبت نیستم به ظاهر ممکن است مالک زنی باشم اما در حقیقت آن زن مال من نیست و من خوشبخت نیستم.
و همچنین توجه کنید که اگر در حقیقت مالک زنی شوم
خوشبختی من از آن رو نیست که این زن را به حقیقت مالکم بل از
آن روست که از این زن بی نیازم.یعنی اول خوشبختم به خاطر بی
نیازی از او و بعد مالک آن هستم
اگر من با محبت نیستم به ظاهر ممکن است مالک دنیا باشم اما
در حقیقت دنیا مال من نیست و من خوشبخت نیستم.
و همچنین توجه کنید که اگر در حقیقت مالک دنیا شوم خوشبختی
من از آن رو نیست که دنیا را به حقیقت مالکم بل از ان روست که
از دنیا بی نیازم.یعنی اول خوشبختم به خاطر بی نیازی از دنیا و
بعد مالک ان هستم
در ظاهر شاید عدالت برقرار نباشد اما در باطن و حقیقت عدالت
برقرار است
خدا انسان را آفریده است تا خلیفه ی خدا باشد.یعنی انسان را
آزاد آفریده است.بی نیاز آفریده است.اما شیطان مغلطه گری
میکند و انسان را نیازمند جلوه میدهد و انسان به میزانی که رو
راست و صادق نیست گول شیطان را میخورد.
اینجا جایی است که باید از عشق حرف زد.عشق این موجود
مرموز و نا شناخته
عشق محل برتری انسان بر شیطان است.یک نقطه ی عطف
است.عشق با اینکه سراسر نیاز است و یک مغلطه است و
ناشی از عدم صداقت انسان است اما من آن را یک رحمت الهی
میپندارم و نه یک وسوسه ی شیطانی.مکری است که خداوند در
مقابل حیله گری شیطان به کار میبرد
عشق یک استثناست که صحبت از آن در حوصله ی الان من
نمیگنجد.به حکایت شیخ صنعان(سمعان) در منطق الطیر عطار
مراجعه کنید... معشوق در هجران معنا ميايد ...كسي كه نتواند
عاشق شود ....تنها زنده ماني ميكند ..به قول استاد ملحق عزيزم
عشق روزي از راه ميرسد و هيچ كس جلو دارش نخواهد بود ..
حال که انسان به مکر شیطان خود را نیازمند چیزی می بیند در
سدد به دست آوردن آن برمی آید.اما همان طور که در بالا اشاره
شد چون نیازمند به آن چیز است پس مالک حقیقی آن نیست و
این تلاش برای به دست آوردن آن چیز هر لحظه اش ظلم است.در
حقیقت این ظلم برای انسان جهنم است و انسان را در حقیقت
زشت میکند.پس می بینیم که عدالت در حقیقت برقرار
است.یعنی کسی که ظلم میکند داخل جهنم میشود؛زشت
میشود.اما به ظاهر شما زشت شدن او را نمی بینید و اگر آن چیز
را به دست آورد شاید فکر کنید که خوش به حالش که آن را به
دست آورده است و به ظاهر هم شاید خوشحال باشد اما در
باطن آن چیز برایش عذاب است و او را میسوزاند.هم جسم او را
میسوزاند و هم برای روح او کریه و منزجر کننده و عذاب آور
است.(رجوع به اوایل سوره ی اعراف و اواخر سوره ی طه در
مورد آفرینش آدم و حوا را توصیه میکنم)
پس اولین قدم در جهت خوشبختی این است که صادق باشیم.در
این صورت میفهمیم که آزادیم.پس تا اینجا به طور نظری میدانیم
که آزادیم.این ابتدای راه است برای رسیدن به مقام خلیفة
اللهی.ابتدای راه آدم شدن است.در طی این راه باید دل را نیز با
عقل و فکر خود همراه کنیم یعنی دلمان را از همه چیز پاک
کنیم.در این صورت به طور عملی از همه چیز بی نیاز میشویم
یعنی روحمان آزاد میشود.حالا ما خوشبخت هستیم.
درود برادرخوبم مسیحا
عالی بودددددددددددددد