درود بر میهمانان عزیز صفحه شعر «خواهرخوانده یِ شهری بهشتی»
با توجه به لطف و عنایت و پیشنهاد عزیزان، در مورد بسط معانی این شعر، مطلبی را خدمتتان تقدیم می کنم:
زن مصداقی این نیمایی را کنار می گذاریم. به یک تیپ اجتماعی توجه می کنیم که هر کدام می توانیم دخترها یا پسرهای زیادی در پیرامون را به عنوان مصداق این تیپ قرار دهیم.
من دختری 25 ساله را در نظر می گیرم. باهوش و جذاب و زیبا. کانت و هگل و هایدگر را خوانده است. رمان می خواند. به شعر و ادبیات مدرن علاقه دارد. موسیقی پاپ و ... گوش می کند. خبرهای سیاسی را دنبال می کند. شیک پوش است و مد روز را می شناسد. یوگا و مدیتیشن می کند. وقتی در هانوفر آلمان، یکی با کامیون مردم را زیر می گیرد می رود جلوی سفارت آلمان شمع روشن می کند. اما برای 16 هزار کودک سلاخی شده در غزه «ککش هم نمی گزد.»! شیفته ایران باستان است و وقتی از ساتراپی های هخامنشی حرف می زند دهانش آب می افتد. گاهی با دخترها و پسرهای سمن زیست محیطی می روند در کوه و کمر، درب نوشابه و نایلکس جمع می کنند. روی بوم، نقاشی رنگ روغن می کشد. کارش هم بد نیست. گیتار هم می زند. علاقه مند به سیر و سلوک تصوف هم هست. زیاد مذهبی نیست اما گاهی نماز می خواند و آش نذری درست می کند و روزهای عاشورا هم سیاهپوش می شود و دنبال دسته راه می افتد. باشگاه بدنسازی می رود. شنا می کند. تنیس بازی می کند. ساعت های طولانی با مجازی مشغول است و...
اما حالش خوب نیست. گویا ترکیب همه این ها، چیز خوبی از آب در نیامده است. یک روز هم، تقدیر اینگونه رقم می زند که سفره دلش را پیشت باز می کند و سنگ صبورش می شوی. در همان نگاه اول می فهمی که یک حفره بزرگ در قلبش دارد که فقط با معنویت پر می شود. از آن نوع معنویت ها که آرامش می دهد و امن می کند و امید می دهد. معنویتی از جنس رستگاری ابدی. وقتی می خواهی به یک زبانی از معنویت برایش بگویی «پس می زند». نه اینکه منطق حرفت را رد کرده باشد بلکه کانون سخن را معتبر نمی داند. به بیان جامعه شناسی، «دین گریز» شده است و تو نماینده همان جماعتی هستی که این دین گریزی را در جامعه پدید آورده اند. متاسفانه شانسی برای تاثیرگذاری نداری...
بر می گردیم به نیمایی «خواهرخوانده یِ شهری بهشتی». این شعر به بیان سمبلیک چه می خواهد بگوید که او نمی خواهد بشنود؟!
مفهوم «شهر» سابقه چند هزار ساله در تاریخ فلسفه دارد. برخی از معروفترین ها را برایتان می گویم. افلاطون به مدینه (شهر) فاضله اشاره می کند. ارزش ها و فضیلت های این شهر را بر می شمرد و در مورد مناسبات بین شهروندان توضیح می دهد. شهر افلاطون سازه ای فیزیکی نیست. یک نهاد است. الگوی روابط است که می توان مصداق شهری نیز داشته باشد در عالم امکان.
صدها سال بعد یک شهر دیگر در تاریخ معروف می شود. مدینه النبی. برای اولین بار الگوی نظری منسجمی در جهان واقع تحقق پیدا می کند. این شهر هم، نظام ارزشی و مناسبات خاص خود را دارد.
چند صد سال بعد، دوباره معلم ثانی یا فارابی (ارسطو را معلم اول می دانند)، در جهان اسلام از مدینه فاضله و مدینه ضاله می گوید. دیگرانی هم در مورد شهر گفته اند که از آن می گذریم.
شهر جمعی از انسان ها را در بر می گیرد که در بطن یک کلان گروه قرار می گیرند و با هم رابطه دارند. شهر مظهر تقسیم کار ارگانیکی است. در شهر است که فلسفه، ادبیات، معماری، هنرهای تجسمی، موسیقی، زیرساخت ها، سلاح، تجارت، حکمرانی و ... شکل می گیرد. دین الگوی روابط و مناسبات خاصی را برای این شهر تجویز می کند که با هر شهر دیگری متفاوت است. حالا اینکه برخی به نام دین سر دین را می برند و در شهر خرابکاری می کنند داستان دیگری ست...
شهر زمینی که دین طرحش را ریخته است بر یک نظام ارزشی مستحکم استوار است. ارزش دارد و هنجار. مناسبات این شهر نه بر مبنای قرارداد اجتماعی دو طرفه و دوسویه بلکه سه طرفه و سه سویه است. من، دیگری و خدا. توصیه های فراوان دارد به شهروندان:
مال یتیمان را نخورید. زنا نکنید. انفاق کنید. مبادا همسایه تان گرسنه باشد و شما سیر. به کهنسالان احترام بگذارید. عبادت کنید. به پدر و مادر نیکی کنید. از مظلوم حمایت کنید. بر ظالم بتازید. امر به معروف کنید. نهی از منکر کنید. دروغ کنید. ربا نخورید. غیبت نکنید. به حیوانات آزار نرسانید. علم بیاموزید. اسراف نکنید و...
معمار این شهر خداست. اوست که طرح کلی این شهر را ریخته است. ما هستیم که می توانیم با نظر معمار آن را بنا کنیم. این شهر همزمان (زمانی که خطی نیست و دورانی نیست و همزمان گذشته و حال و آینده برهم تاثیر دارند.) با شهری در جهانی دیگر پیوند دارد. می توان آن را خواهرخوانده این دانست. مگر نه اینکه شهرداران دو شهر در دو کشور مختلف زمانی که شهرهایشان پیوند عمیقی دارند یا قرار است پیوند عمیقی داشته باشند آنها را خواهرخوانده اعلام می کنند. پیوند شهر زمینی و شهر بهشتی بسیار عمیق است. معمار بین این دو شهر، معبری گشوده است که بین آن دو تبادل صورت می گیرد. از شهر زمینی «نیت» و «عمل» به بالا می رود و در آن سو، کاخ ها برافراشته و باغ ها رویانده می شود. از سمت شهر بهشتی هم امداد الهی و فرشتگان و ... است که در معبر جریان دارد به سوی شهر زمینی...
وقتی کسی در کوه یا بیابان گم می شود در هزاران کیلومتر مربع، شهر مبدا و شهر مقصد به سهولت پیدا نمی شود. اگر بین دو شهر معبری باشد هر جای معبر را که پیدا کنی به هر دو شهر می رسی...
دختر یا پسر داستان ما، اگر این معبر نورانی را فهم کند آن وقت شهرش را پیدا می کند یعنی در زمین وارد مناسبات خاصی می شود. همان روابط و مناسباتی که معرف نهاد شهر زمینی پروردگار است. این شهر لزوما جنبه فیزیکی ندارد بلکه می تواند مناسباتی باشد بین جمعی کوچکتر در بطن جمعی بزرگتر در شهرهای کنونی ما. شهری که ظاهرا نیست اما کارکرد دارد. آرامش می دهد و امن است و تعالی می بخشد...
اگر او معبر را فهم کند همزمان شهر بهشتی را هم نقد می کند.
اللّهُمَّ صَلِّ عَلی فاطِمَةَ وَ اَبیها
وَ بَعْلِها وَ بنیها
وَ السِّرِّ الْمُسْتَوْدَعِ فیها
بِعَدَدِ ما اَحاطَ بِه عِلْمُکَ یاالله
اللّهُمّ نجّنا مِن القوم الظّالمین
سَنُصَلّی فی القدس ان شاء الله
معنای عبارت (خواهرخوانده ) در لغت ، دختری است که کسی او را به خواهری بپذیرد یا بخواهد او را خواهرِ خود بنامد.که نوعی صمیمیت و احساس درونی درباره یک شخص به شخصی است و شاید در دیدگاهی سوررئال نویس ؛ شهرِ آرمانی ، همان دل ِ شاعر یا کلاً دلی نورانی و عاشقپیشه باشد که واژه ی اولِ شعر ، یعنی فردِ شناخته شده توسط شاعر ، آن شهر را ناخواسته و نادانسته گم کرده و بیراهه رفته و به قول شاعر سرگردان مانده است
ولی اصطلاحاً در علوم سیاسی و کشورداری ، خواهرخواندگی به پیمانی فی مابِینی و قراردادی می گویند که بین سرانِ مملکتی یا سران ِ دو شهر برای ایجاد همبستگی و به نیت اتحاد بیشتر انسانی و فرهنگی و تبادلات مهم ، بسته میشود.
حال شهر مورد نظر شاعر ارجمند استاد زراعتی پژوهنده که در هاله ای از ابهام و معمّا یا به قول معروف ادبی به شکلِ لُغَزی طرح نمودند ؛ می تواند با رویکرد به قراین و شواهد نورپرورِ موجود در اثنای شعر ، شهر مدینه یا بقیع که درین صورت آن بانو هم شاید فاطمه (س) ، می تواندباشد ؛ بصورت حدسی البته ،
یا شهر غزه و کشورهای فلسطین و لبنان که اکنون بخش هایی از آن در غصبِ ناکسانِ صهیونی است یا حتّی می تواند یکی از شهرهای کشور خودمان یا حتی واژهی شهر
می تواند نماد و سمبلی از باوری خاص در نزد شاعر بوده باشد .
شاید هم در نگرشی تقابلی ؛ مقصود شاعر برشی از عصر آخرالزمان کنونی در مقیاس جهانی باشد که خواهرخوانده ای بنام فضای مجازی پرطمطراق بوده باشد که در شکل گیری اغلب مناسبات رنگارنگِ اجتماعات کنونی بی تاثیر نیست... با اشاره به حدیث نبویِ « بُعِثتُ بَينَ جاهِلِيَّتَينِ، لَاُخراهُما شَرٌّ مِن اُولاهُما» . من ميان دو جاهليّت برانگيخته شدم كه دومينِ آن، بدتر از اوّلى است.
از یک طرف ، در سرزمین وحی و به قولی در شهرهای نور و بهشت ، فَشِنشوها و مجالس جُهّالِ مدرن برگزار میشود! اما از طرفی دیگر در سرزمینی اشغال شده دختران و مردمی را میبینی که حتی حق درسخوندن ندارند و تقریباً اکنون در جهان هیچی سر جای خودش نیست. شاهد دنیایی هستیم که آدمها خود را با نسل ِ قبل از حضرت ابوالبشر محک می زنند !
اینها نمونهای از همان جاهلیت دومی است که پیامبر(ص) ازش در حدیث مذکور یاد میکنند یعنی نشانههایی از آخرالزمان و نزدیکشدنِ عصرِ ظهور.
به هر حال به نظرم شاعر سمبلیک عمل نموده و به قول خودشان کلینویسی را شیوهی کار خویش قرارداده اند تا ازین طریق ، اعضای ارجمند سایت را به جستنِ واقعیاتی جهانی یا دلی ترغیب و برای حتی لحظاتی اندک ، به اندیشیدن و کنکاش درجهان پیرامون خود با شاعر ، وادار نموده باشند .
که منم بی خبرم و مشتاقِ دانستن و آموختن از قلمِ شریف ایشان و همگیِ شما ارجمندان هستم
سلامت و دلشاد باشید