چروک دست های تو ، نشان از بندگی دارد
که هر خطش مسیری روشن از بالندگی دارد
سفیدی های موهایت چراغ راهِ تاریکم ؛
که هر تارش حکایتهای سخت زندگی دارد
هزاران زخم از جور زمانه ، خورده بر جانی !
برای دردهای بی شمارت نیست درمانی
تپش های دلم با حالِ خوبت گرم و آرام است!
خدای قلب من هستی نزولِ مهرِ یزدانی
کنارت زندگی کردن هزاران تجربه دارد
نگاهت بذر آرامش میان سینه می کارد
چقدر از لمس دستانت وجودم شوق میگیرد
زنم بوسه ترک هایش به روحم عشق می بارد
سر سجاده ی دستت نماز عشق می خوانم
ببخشایم به مهر خود اگر قَدرت نمی دانم !
نخواهد شد کمی جبرانِ زحمت هایت این جانم
به پایم عمر خود دادی شفا و گنجِ پنهانم
نیامد خم به ابرویت میان این همه سختی
به آرامش نشان دادی همیشه شاد و خوشبختی
چه بی منت کشیدی روی دوشت مشکلاتم را
به مُلک دل مَلک هستی بدونِ تاج یا تختی
نکرده خواب راحت آن دو چشم مهربانت هم
ندیده رنگ آرامش ، حریمِ آسمانت هم
نکردی شِکوه از رنجی که دائم می کشیدی و ؛
نشد آسودگی مهمان یک لحظه روانت هم
حلالم کن بزرگی کن ببخشایم به ایثارت
فقط از حقّ خود با ناسپاسی دادم آزارت
نبودم قدردان آن همه زحمت ، حلالم کن ؛
به قلب من زند ای کاش دردِ قلب بیمارت
گذشتی از خطاهایم ، تو ای آیینه ی باور !
خدا را با تو سنجیدم "رفیقِ بی کلک مادر"
شود آب از صبوری های تو کوهِ غم و سختی
به دشت "پونه" عطری که گرفتی عالمی در بر
افسانه_احمدی_پونه
─┅─═ঊঈ🍃🌸🍃ঊঈ═─┅─