سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

شنبه 22 دی 1403
  • تشكيل شوراي انقلاب به فرمان حضرت امام خميني -ره-، 1357 هـ ش
12 رجب 1446
    Saturday 11 Jan 2025

      حمایت از شعرناب

      شعرناب

      با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

      گرچه باغ من از درخت تهی ست در سرم فکر کاشتن دارم شعر را، عشق را، مکاشفه را همه را از نداشتن دارم...یاسر قنبرلو

      شنبه ۲۲ دی

      پست های وبلاگ

      شعرناب
      حساب قرض الحسنه!
      ارسال شده توسط

      عباس خوش عمل کاشانی

      در تاریخ : پنجشنبه ۱۴ اسفند ۱۳۹۳ ۱۱:۵۰
      موضوع: آزاد | تعداد بازدید : ۱۴۰۱ | نظرات : ۹

      مرد شاعر با خود اندیشید:اگه برنده ی حساب قرض الحسنه ی بانک بشم دنیا به کامم می شه.حداقلش اینه که دوسه مجموعه ی چاپ نشده ی شعرام رو به دست چاپ می دم.شاید یه ماشین پراید صفر هم برا اسعد پسرم خریدم.حتی می تونم یه باغچه م اطراف شهریا ر بخرم و تابستونا اونجا رو بکنیم ییلاق.حتی ...
      زن که توی آشپزخونه مشغول بود رشته ی افکارشو پاره کرد:
      -این قبضای برق و آب رو کی می خوای بپردازی؟فردا پس فرداس که بیان قطعشون کنن.
      مرد چیزی نگفت...
      شب جمعه به گورستان شهر رفت و کنار قبر پدرش چمباتمه زد.روح پدرش رو به یاری طلبید و در عالم خیال از آن روح بزرگوار خواست تا در عالم برزخ از خدا بخواهد که پسر خلفش رو برنده ی حساب قرض الحسنه کنه.او حتی از روح پدرش قول هم گرفت و بعد به خانه برگشت....
      یک ماه بعد اسامی برندگان آن دوره از حسابهای قرض الحسنه رو اعلام کردند.مرد شاعر همه ی روزنامه های آن روز را زیرو رو کرد تا شاید اسم خودش رو هم به عنوان برنده ی خوش شانس ببینه ؛ اما هیچ اسمی از او نبود که نبود...
      شب جمعه ای دیگه مرد شاعر باز به گورستان رفت ؛ کنار قبر پدرش چمباتمه زد و روح آن بزرگوارو طلبید و در عالم خیال به او توپید که:مرد حسابی!-شاید هم گفت مرده ی حسابی-تا وقتی که زنده بودی کم در حقت خوبی کردم ؛ کم خدمتتوکردم؟این بود حقم؟آخه از روح بزرگت چی کم می شد اگه از خدا می خواستی که مرا هم برنده ی حساب قرض الحسنه کنه؟ و زد زیر گریه.
      یک شکم سیر که گریه کرد خواب او رو در ربود.در عالم خواب پدر بزرگوارش رو دید که با خشم و غضب به طرفش میاد.پدر رسیده و نرسیده شترق خوابوند زیر گوش پسر نگون بختشو و گفت:
      -این دری وری ها چی بود که بلغور می کردی؟
      مردشاعر بغضش ترکید و به شدت گریه کرد.کمی آروم که شد ، پدر مهربانانه دستی به سر و روش کشید و گفت:
      -آخه پسر خوش خیال با حواسم!حداقل توی بانک محلتون یه حساب قرض الحسنه افتتاح می کردی تا ما دعا می کردیم که برنده بشی!!!

      ارسال پیام خصوصی اشتراک گذاری : | | | | |
      این پست با شماره ۵۱۵۶ در تاریخ پنجشنبه ۱۴ اسفند ۱۳۹۳ ۱۱:۵۰ در سایت شعر ناب ثبت گردید

      نقدها و نظرات
      تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.



      ارسال پیام خصوصی

      نقد و آموزش

      نظرات

      مشاعره

      کاربران اشتراک دار

      کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
      استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
      امارفا - آمارگیر رایگان سایت
      1
      در حال بارگذاری