در تاریخ : سه شنبه ۳ خرداد ۱۳۹۰ ۱۲:۳۷
موضوع: آزاد | تعداد بازدید : ۲۸۲۷ | نظرات : ۸
سلام
عرض می کنم خدمت همه ی دوستان
و بزرگواران
بنده در
این مطلب قصد خوانشی بر شعر \"درباره ی من\" جناب آقای محمد ترکمان را
دارم و امیدوارم مورد توجه شما عزیزان قرار گیرد و تا حدی روشن کننده و ابهام
زدایی قوی باشد ، اگر ضعفی بود به حساب بخشش و لطف خود بگذارید ..
در ابتدا
گونه های مختلف نقد و نقاد ( نقاد ) را خلاصه وار بیان می کنم :
نقد به
چندین صورت قابل پذیرش و تامل می باشد ولی به طور عملی در دو بخش کلی و جزئی انجام
می گیرد که در نقد کلی به نگاهی گذرا بسنده می کنند ولی در نقد جزئی از همه چیز
حرف به میان آورده می شود ، حتی ترجمه شعر و دیگر مسائل آموزنده ، بنده هم علاوه
بر آوردن نکاتی کلی به جزئیات شعر خواهم پرداخت و نتیجه گیری را بر عهده مخاطب
قرار می دهم ..
نقاد هم
به سه صورت وجود دارد ، اول کسانی که موافق اثر هستند و تمام حرف هایشان برای
بازگویی نکات مثبت و قوت شعر است و در واقع مدافع اثر هستند ، دوم کسانی که مخالف
می باشند و معمولا فقط نکات منفی و ایراد ها را بیان می کنند و دسته سوم افراد
میانه رو هستند که هم چشمی به نکات مثبت دارند و هم دستی بر ایرادات می گذارند و
قصد آموزش مطالبی را دارند که به نظر می رسد کار این گروه نتیجه بخش تر خواهد شد
..
نقد شعر :
قطعه بندی
شعر برای نقد :
قطعه اول:
اکنون
درباره من:
من مَردَم
، یا مَردُم ، یا مُردَم؟
هم مَردَم
، هم مَردُم ، هم مُردَم
اما به
کدام مایه مَردی کنم؟
و با کدام
مَردُم بسازم؟
و با کدام
امید بمانم؟
پس من
مُرده ام..
قطعه دوم:
هیچم در
پوچی،
دردم در
بی درمانی،
زخم ام از
بی مرهمی،
زردم ، نه
سلطان جنگلم!
برادری
نزارم!
سرخم از
سیلی،
آبی ام از
شرمساری،
سبزم در
دشت ِ گل های حسرتی،
سپیدم چون
آبستن توفانم،
سیاهم از
تبعیض،
کبودم از
تازیانه ی شب!
خاکستری
ام از بقایای تندیسم،
قطعه سوم
:
پس کیستم؟
در کجایم؟ از کجا آمده ام؟
به کجا
خواهم رفت؟
اینجا
کجاست؟ شما کی هستید؟
لطفا چند
لحظه سکوت!
قطعه
پایانی:
انگار از
مشرق آمده ، و به مغرب می روم،
شاید هم
در جستجوی خانه ی کد خدا هستم
تا از
سکوت دهکده و سوسوی چراغ نفتی
به آرامش
برسم
اما افسوس
که...؟!
..
توضیحی
کلی در مورد شعر :
شعر در
قالب سپید سروده شده با آهنگی نسبی ( چند وجهی ) و چون ساختار شعر به خوبی حفظ شده
بسیار شیرین و روان خوانده می شود ( اگرچه ریتم در هر قطعه عوض می شود ولی مبدل
آهنگ در ابتدای هر قطعه رعایت شده است ) البته سبک جناب ترکمان سبک مختص به ایشان
می باشد و این نوآروی ریتم در اشعار ایشان همیشگی ست و مربوط به شعر خاصی نمی باشد
، مفهوم شعر به جامعه دیروز و تعمیم آن به جامعه امروز باز می گردد و فضایی مملو
از پریشانی ، حسرت ، نا امیدی و نیز نا امنی را به تفکر ما تزریق می کند ، این را
می توان با توجه به سبک زندگی ، محل زیستن ، اتفاقات و خاطرات و دورانی که شاعر در
آن عمر را سپری کرده کاملا موجه دانست و مخاطب هم با او هم دردی ِ همزاد پنداری را
شروع می کند ، به خصوص مخاطبی که خود نیز در چارچوب همین اوضاع به سر برده و یا
اینکه به نحوی هنوزم هم دچار این بحران به جای مانده است .
آرایه های
مختلفی به زیبایی در شعر به کار رفته که در نقد خط به خط به آن خواهم پرداخت و از
خواننده تقاضا می کن پس از پایان خوانش هر نتیجه ای را که گرفته اند با زبان
مهربان خود بنویسند تا نقد با آرای مختلف شما دوستان تکمیل شود چون بنده هیچ نتیجه
گیری نخواهم کرد و نیز سوالی در متن هست که جواب دادن به آن، شما دوست گرامی را هم
در نقد سهیم خواهد نمود ..
نقد قطعه
اول :
شاعر با
شروعی تازه در کلام به سراغ زندگی خود می رود و با استفاده از سه کلمه متناسب تا
حدی دیدگاه خود را به خویش ، مکتب و دیگران ابراز می دارد ، مَردَم به طور واضح
نماد ( استعاره وابسته کلامی ) از پای بندی ، مقاوت ، سازش ، کوشش و درد کشیدن است
، در واقع اینجا کلمه مرد به عنوان اسم به کار نرفته و شاعر شبه معناهایی که ذکر
کردم را در نظر داشته است و این می تواند نماد و یا استعاره مفهومی باشد ، مردُم
با ایهامی دست و پنجه نرم می کند و این نیز می تواند به دو حالت تقسیم گردد ، اول
استعاره ای ( باز هم وابسته ی کلامی که توضیح داده شد ) از عوام یا کسانی که دیگر
به همه چیز عادت کرده اند و دوم نمادی شبه استعاره ای از خواص و کسانی که صفات
مردی را دارا هستند و اما شاعر در ادامه روشن می سازد که کدام منظور در کلام شعر
او گنجانده شده است و حال مُردم که این نیز ایهامی همانند قبلی دارد که البته این
بار به جای استعاره کلامی از کنایه ( واژه ای ) و در دو مفهوم به کار گرفتند، اول
نابود شده ی ابدی و دوم نابوده شده ی فرضی ( مرده ی متحرک! ) که باز در ادامه ی
شعر می توان منظور شاعر را تا حدی قریب به دومی دانست .
ذکر نکته
ای حائز اهمیت است که بیان سوال در ابتدای شعر و ایجاد تلنگر ذهنی از سوی شاعرانی ارائه
می گردد که به هیچ وجه قصد نتیجه گیری ندارند و همه چیز را پای رای مخاطب می
گذارند و اگر جوابی هم می آوردند جواب شخصی است و نه یک ثمره ی تام ، در واقع برای
شعر امتیاز محسوب می شود اگر با تمام شدنش، ذهن مخاطب را به اندیشیدن وادارد، پس
شعر نباید اتمامی تام داشته باشد ، اگرچه در ظاهر کلمات آن به پایان می رسد!
در خط
بعدی شاعر اذعان دارد عضوی از سه دسته ی مذکور بوده ( حال این می تواند به اختیار
یا به عادت و یا حتی اجبار باشد چون در ادامه سردرگمی شاعر و نا امیدی نسبی دیده
می شود!)
\"اما
به کدام مایه مردی کنم \" در این جا شاعر قصد دارد صفات مردی را بازگو کند و
بگوید برای مرد بودن نکاتی باید رعایت شود! \" با کدام مردُم بسازم \"
شاعر در اینجا آرایه مجاز( کلامی ) و
تفسیر جالبی از چند گروه و چند فرقه بودن انسان ها به زبان می آورد و شک دارد که
کدام دسته، \"آرمان های بهتری\" برای عضویت ارائه می دهند! در دو خط بعدی
گویا شاعر از همه روی گردان شده و خود را جدا افتاده از همه می داند و به طور کلی
در چهار خط ذکر شده حرف از زندگی روزمره می زند و به راحتی قابل درک است منظور
شاعر چیست ، در واقع مقدمه ای برای بیان ادامه شعر آورده و حتی بدون خواندن ادامه
شعر می توان فهمید که شاعر دچار پوچیروزگار اطرافش گشته و البته این طرز فکر معمولا در میان شاعران رنج دیده به
چشم می خورد ..
\"
حاشیه مربوطه برای توضیح بیشتر \"
در شعر
سهراب می خوانیم : نفرین به زیست ، تپش کور! ،، دچار بودن گشتم، و شبیخونی بود، نفرین
،،، هستی مرا برچین ، ای ندانم چه خدایی موهوم ..... نفرین به زیست ، دلهره شیرین!
...
یا در شعر
نیما داریم که : خانه ام ابری ست ،،، اما ابر بارانش گرفته است ،،، در خیال روزهای
روشنم کز دست رفتندم ..... و همه ی دنیا خراب و خرد از باد است ...
و یا
ترجمه ای از شعر فریدریش نیچه : بامداد رفته است ، و نیمروز نگاه گرمش را نثار
پوستمان می کند ، بگذار میان برگ های بنشینیم و ترانه ی دوستی ساز کنیم که ترانه ی
سرخی ِ پگاهان زندگی بود! چون عاقبت سرخی ( سیاهی ) شبانگاهی از آن ما خواهد شد!
...
و در
اشعار اخواناین مفهوم را به تکرار خوانده
ایمو مثال های دیگر هم از ایننوع بوده و هست ، این گونه شاعران همیشه درد و
رنج حاصل از زندگی را در شعر خود تقریب می دهند و تا آنجایی که ممکن است سعی دارند
با فلسفه ای اندوه بار و پیچیده پیش روند و سعی در بازگو کردن مسائل خاص آدمی داشته
باشند و در واقع از سیاهی به سفیدی برسند ..
قطعه دوم
:
\"هیچم
در پوچی \" هیچ نمادی است از بدون وجود ، بدون ذات یا صفت ( و گاه حال بدون
آینده ! ) و یا حتی نابودی مطلق و پوچی در واقع همانند جعبه ای یا پوسته ای تهی در
ذهن ظاهر می گردد و هیچ در پوچی کنایه از به یغما رفتن آینده ی نزدیک ولی در عین
حال نابود شده است و \"هیچم در پوچی\" کنایه از نبود ذاتی از خویش در
فرادرونِ دنیایی تهی شده که مبحثی فلسفی است ، می باشد ، برای توضیح بیشتر باید
عرض کنم در دنیای ما همه چیز عنوان ظاهری دارد و ما هر چیزی را که عنوان (اسم یا
لقب ظاهری ) نداشته باشد را به عنوان موجود به حساب نخواهیم آورد ، وقتی حرف از
اسم های مبهم به میان آورده شود آن گاه ذهن دچار اختلال خواهد شد که آن را به
عنوان موجود قبول کند یا مهر به عدم وجود آن بزند ! در فلسفه این بحث چند شاخه می
شود و آوردن آن ها در اینجا باعث طولانی شدن متن می گردد، فقط این نکته را که با
شعر در ارتباط است را می توان این چنین نوشت که گاهی اوقات چیزی برای اسم گذاری و
جود ندارد و این ما هستیم که به اشتباه روی چیزی که وجود ندارد اسم می گذاریم و
آنقدر پیش می رویم که آن موجود از اسم پیشی می گیرد و این در حالی است که او زاده
ی اسمی بوده که ما بخشیدیم و نه یک حقیقت ..
پایان بخش اول ، ادامه در بخش دوم..
ارسال پیام خصوصی اشتراک گذاری :
| |
|
|
|
این پست با شماره ۴۳۲ در تاریخ سه شنبه ۳ خرداد ۱۳۹۰ ۱۲:۳۷ در سایت شعر ناب ثبت گردید
کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست . استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.