بسمه تعالی من ناظر اجابت نفرین مادری بودم
بادرود فراوان به عزیزانی که این مطلب را میخوانند، استدعا دارم اگر پدر یا مادر هستید درحق فرزندانتان همییشه دعای خوب کنید ولو آنها برخلاف میل شما عمل کنند واگر جوان وفرزند هستید همیشه ازجان و دل پدر ومادر را احترام کنید هرچند آنها مطابق میل شما رفتار نمی کنند خدمت واحترام به پدر ومادر بزرگترین عبادت نزد خدا است.
گویند روزی حضرت موسی کلیم الله از خداوند سئوال کرد (من به بهشت میروم ندا رسید آری لیکن فلان مرد قصاب از تو زودتر وارد بهشت میشود ) حضرت موسی در صدد برآمد چه خصوصیاتی قصاب دارد، متوجه شد قصاب مادری دارد بیماراست وقصاب بعد از اتمام کارش درخدمت مادرش میباشد ومادرش هم دعا میکند که پسرش دربهشت با حضرت موسی همنشین باشد وچون قصاب زود تر از موسی (ع) فوت میشود زودتر از او هم وارد بهشت میشود.
ازطرفی درباره نفرین پدر ومادر هم احادیث زیاد هست که از گفتن آنها صرف نظرمیکنم وفقط یکی ازآنهارا که ناظر بودم برایتان شرح میدهم
چند سال قبل از پیروزی انقلاب اسلامی من به اتفاق یکنفر دیگر بنام جمشید به استخدام شهربانی سابق درآمدیم وهر دو نفر بعد از استخدام منتقل یکی از شهرستانهای استان شدیم
درآن شهرستا هم که هردو غریب بودیم یک خانه ای که دارای چند اطاق دراطراف خانه بود
اجاره کردیم وهر کدام یک اطاق هارا انتخاب وزندگی تجردی با خدمت درشهربانی آن شهرستان شروع کردیم ، پس از گذشت چند ماه مادر جمشید هم به جمع ما اضافه شد ، باآمدن این پیر زن مومنه محترمه که لحظه ای از نماز ودعا غافل نبود زندگی ما هم بهتر شد زیرا گاهی غذائی آماده میکرد ومن هم از دست پخت او بهره میبردم
ازآمدن این پیرزن زمانی نگذشته بود که من متوجه شدم بین پسر ومادر مشاجره هست و علت اختلاف آنها هم مسئله یک دخترمیباشد که جمشید سخت گرفتار او شده بود اما مادر مخالف بود ومعتقد بود که پسرش بادختری از فامیل خودشان ازدواج کند
هنگام غروب یکی از روزها که من وارد خانه شدم دیدم مادر جمشید داخل حیاط رو به قبله نشسته وهر لحظه کف دستهای خودرا به زمین میزند ومیگوید فرزندم همین طور که قلب مرا رنجاندی خداوند قلب تورا با گلوله غیب سوراخ سوراخ کند.
من سخت ناراحت شدم پیر زن را دلداری دادم یک لیوان آب به او دادم وخواهش کردم نفرین نکند آن پیر زن دعای خیر درحق من کردو ازمن خواست که اورا به زادگاهش بفرستم من هم ضمن اینکه از جمشید خواستم از او معذرت خواهی کند واگر قراراست مادرش به زادگاهش برود بهتر است جمشید این کار کند کاری از پیش نبردم وعشق چنان جمشید راکور کرده بود حاضر نشد مادرش را به زاد گاهش بر ساند که این کاررا من انجام دادم .
خلاصه پس از آنکه من دردانشگاه پلیس آن زمان قبول شدم وچند سالی تهران بودم از جمشید بیخبر بودم .
باشروع انقلاب شکوهمند اسلامی من از تهران به مرکز استان بر گشتم دیدم آقا جمشید باهمان دختر دلخواهش ازدواج کرده وصاحب فرزند هم شده ، از جمشید درباره مادرش سئوال کردم متوجه شدم قبل از ازدواج جمشید از دنیا رفته است.
انفلاب اسلامی پیروز شد . یک روز صبح وقتی که من عازم محل خدمتم بودم از رادیو اتومبیل شنیدم"سحرگا امروز به حکم دادگاه انقلاب جمشید به اتهام قتل ومحارب باخدا تیر باران شد
ازشنیدن این خبر یک لحظه چنان شدم که نتوانستم رانندگی کنم کنار خیابان توقف کردم یاد صحنه ای افتادم که پیر زنی دستهایش به زمین میزد ومیگفت باتیر غیبب خداوند فلب تورا سوراخ سوراخ کند.
شایان ذکراست : درطول روزهای انقلاب گاهی اوقات بین اقشار مردم ومامورین درگیری پیش میآمد ومنجر به تیر اندازی وشهادت فرد یاافراد میشد ازجمله یک روز هم دراستان ما همین مسئله بوجود آمد( روزهای زیادی درگیری وتیر اندازی شهادت دراستان بود لیکن هدف من مطلب جمشید هست اشتباه نشود که در استان ما همان یک روز بوده ) ویکنفر شهید شد
پس از پیروزی انقلاب افراد خاطی به سزای خودشان توسط دادگاه انقلاب رسیدند لیکن درمورد شهادت این شهید، شناسائی قاتل او مسئله پیچیده بود زیرا باتوجه به لیست مامورین درصحنه همه بیگناه بودند وبه استناد گواهی چند نفر مغرض یکی ازمامورین بیگناه تحت بازجوئی وزندانی شده بود لیکن دادگاه انقلاب نمی خواست کسی بیگناه کشته شود تا اینکه از فشنگهای مصرف آن روز آمار گرفته شد ومشخص شد یک تیر فشنگ از اسلحه کمری جمشید شلیک شده در صورتی که آن روز جمشید روز راحتش بوده ومیبایست درخانه باشد وهمین فشنگ باعث شد جمشید به گناه خود اعتراف وبسزای عملش که در حقیقت نفرین مادرش مستجاب شود برسد او اعتراف کرد که خود سرانه از منزلش خارج شده وخودش را به صحنه درگیری رسانده وفردی را شهید کرده است . باتشکر از عزیزانی که این مطلب را میخوانند امید است از اینکه رعایت نگارش نشده بر من خورده نگیرند زیرا بدون پیش نویس آن را تایپ کردم . دست حق نگهدار .