سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

اعضای آنلاین

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

شنبه 8 ارديبهشت 1403
    19 شوال 1445
      Saturday 27 Apr 2024
        به سکوی پرتاب شهرت و افتخار ،نجابت و اقتدار ... سایت ادبی شعرناب خوش آمدید مقدمتان گلباران🌹🌹

        شنبه ۸ ارديبهشت

        پست های وبلاگ

        شعرناب
        برزخ عشق
        ارسال شده توسط

        منصور دادمند

        در تاریخ : يکشنبه ۷ ارديبهشت ۱۳۹۳ ۱۸:۰۳
        موضوع: آزاد | تعداد بازدید : ۷۲۹ | نظرات : ۲

        عملیات مرصاد بود و من تازه ازبیمارستان مرخص شده بودم یک چشمم را ازدست داده بودم و چشم دیگرم امکان عفونت داشت  بدنم بسیار ضعیف شده بود از70 کیلو در اثر دردبه 55 کیلو رسیده بودم  دکتر به من گفته بود به جبهه نروم اما من قصد رفتن داشتم زیرا حضور مرگ را کنار خودم حس میکرم و میدانستم وقت مردنم رسیده و تیر که به گیجگاهم خورد  من را برای رفتن آماده کرده بود و من هنوز خدا را به عنوان یک بت مپرستیدم وهنوز نفهمیده بود انسان اصل  وجودش به محبت کردن است و روی یک محبت نمی توان ارزشی بر آن قرار داد هنوز نفهمیده بودم شهادت یعنی خوب وزیبا به مهربودن در هر شرایطی  جان دادن در راه خداست با تصویری که در ذهن داشتم با حقیقت آن فرسنگها فاصله داشت انقدر خدامن خنگ زده بود تا این مطلب به من تفهیم کند جان دادن یعنی هستی خود را به یک مهر کوچک بدهی
        مادرم متوجه شد قصد رفتن دارم با گریه وزاری جلو من  راگرفت مادری به مهربانی و دل نازکی مادرم ندیده بودم اشکهاش منو به ستو ه آورد و من میدانستم اگر  بروم با توجه به ناراحتی قلبی مادرم از بچه گی  که هر دو سال به سی سی یو  و آی سی یو میرفت مادرم از غصه می میره و اگر هم بما نم من از غصه می میرم
        طاقت بودن با آقایون مهربان را نداشتم
        در برزخ بدی گیر کردم  بخوبی سایه مرگ را میدیدم
        به سمتش رفتم مثل 99دفعه قبل فرار نکرد
        محل دفن من نشان داد  گفت میای یا نه
        گفتم نه
        گفت خودت خواستی  دیگه ناله نکن  از کنارم گذشت و کنار مادرم نشست
        فهمیدم بزودی مادرم را از دست میدم و همینطورشد

        ارسال پیام خصوصی اشتراک گذاری : | | | | |
        این پست با شماره ۳۷۴۸ در تاریخ يکشنبه ۷ ارديبهشت ۱۳۹۳ ۱۸:۰۳ در سایت شعر ناب ثبت گردید
        ۴ شاعر این مطلب را خوانده اند

        منصور دادمند

        ،

        منوچهر مجاهدنیا

        ،

        سمانه هروي

        ،

        میثم دانایی

        نقدها و نظرات
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.



        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        0