سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

جمعه 2 آذر 1403
    21 جمادى الأولى 1446
      Friday 22 Nov 2024
        مقام معظم رهبری سید علی خامنه ای و انقلاب مردمی و جمهوری اسلامی ایران خط قرمز ماست. اری اینجا سایت ادبی شعرناب است مقدمتان گلباران..

        جمعه ۲ آذر

        پست های وبلاگ

        شعرناب
        خطبه ( 3 ) - نهج البلاغه
        ارسال شده توسط

        محمد رضا صالحی

        در تاریخ : شنبه ۱۲ بهمن ۱۳۹۲ ۰۲:۱۵
        موضوع: آزاد | تعداد بازدید : ۷۰۸ | نظرات : ۱۱

        خطبه 3
        اين خطبه به شقشقيّه معروف است
        محاكمه تاريخ
        الا اي تاريخ به خدا سوگند كه فرزند ابو قحافه خلافت مسلمين را چون پيراهن بي‏قواره‏اي درپوشيد در حالي كه به خوبي مي‏دانست ناخداي كشتي خلافت جز «علي» (ع) نيست.
        فضايل چون سيل از كوهسار وجودم فرو ريزد و بر «آسمان جايم» تيزپروازي نرسد، امّا با اين همه از خلافت چشم پوشيدم و از آن كناره گرفتم، زيرا نيك انديشيدم كه يا بايد تنها و بي‏ياور قيام كنم و يا بر تاريكي‏هاي كور صبر پيشه سازم تاريكي‏هايي كه بزرگ سالان را فرسوده و فرتوت سازد، و بر سيماي نوجوانان غبار پيري بپاشد، و مؤمن را به رنج آورَد تا آنگاه كه به ملاقات خدا بشتابد. پس شكيبايي را عاقلانه‏تر يافتم و آن را برگزيدم. آري، صبر كردم، امّا چه صبري چون آن كه خار در چشمش خليده و استخوان در گلويش مانده باشد. مي‏ديدم كه ميراثم به تاراج مي‏رود.
        خلافت دست به دست شد
        اين چنين بود تا روزگار خليفه اول بسر آمد و او خلافت را به ديگري پاس داد. آنگاه امام (ع) از قول «اعشي»، شاعر معروف عرب، چنين مَثَل آورد: «چه دور است بين روز من كه بر پشت اشتري زير تازيانه خورشيد مي‏رانم، با روز «حيّان» برادر «جابر» كه در سايه‏سار منزل مي‏آرمد.» شگفتا او كه در زندگيش مي‏خواست از مركب خلافت به زير آيد، چگونه آن را براي ديگري پس از مرگش زين كرد راستي هر يك تا توانستند ناقه خلافت را به سهم خود دوشيدند به هر صورت او كه طبيعتي خشن داشت، خلافت را در آن مستقر ساخت طبيعتي كه برخورد با آن «جراحت شمشير» بود و ارتباط با آن «سوهان روح» و مالامال از لغزشها و عذر خواهيها.
        «مركب» خلافت زير پاي «راكب» تندخوي آن تعادل از كف داد و همه راههاي چاره را هم بست، بدين سان كه اگر افسارش را تنگ مي‏گرفت بيني‏اش مجروح مي‏شد، و اگر رهايش مي‏ساخت سقوط مي‏كرد. به خدا سوگند، مردم در بيراهه و بي‏ثباتي و نابساماني گرفتار آمدند. و من هرچه بود، بر اين رنج طولاني و اندوه جانكاه شكيبا بودم تا راهش به پايان رسيد.
        امان از اين شورا
        او در واپسين دم حيات، خلافت را در جمعي قرار داد كه مرا يكي از آنان مي‏پنداشت. خدايا، فرياد از اين شورا اگر در آغاز مرا همسنگ نخستين نمي‏ديدند امروز با اينانم نمي‏سنجيدند، امّا هرچه بود با آنان سازگاري كردم و در فرود و فرازشان يار گشتم. ولي توطئه به ثمر نشست: يكي از آن جمع به حسادت، از من روي گرداند و ديگري به خويشاوندش رأي داد با مسائل ناپسندي كه گفتن را نسزد. تا سرانجام سومين از آن باند به خلافت برخاست، در حالي كه باد نخوت به غبغب افكنده و هدفي جز كام جويي از خلافت در سر نپرورده بود، و همراه او فاميلش به غارت بيت المال پرداختند و چون شتري كه بر گياه بهاران درآمده، مال خدا را بر باد دادند. تا آن روز كه رشته‏هايش گسيخت و كردار ناشايستش گريبانش را گرفت و غوطه‏وري در نعمت، و طغيان در بهره‏وري، و سوء استفاده از اموال عمومي هلاكش ساخت.
        مدينه از جا كنده شد
        پس از قتل عثمان، انبوه مردم رنجديده به يك باره چون يال كفتار از هر سوي به خانه‏ام ريختند، آنچنان كه بازويم شكست و ردايم دريده گشت. آنان به فشردگي گوسپندان گرگ زده، گرداگردم را گرفتند و زمام امور خود را به‏ سويم افكندند و سرانجام خلافت را بر من تحميل كردند. امّا وقتي به امر حكومت قيام كردم گروهي بيعت خود را شكستند، و ديگر گروه از حوزه دين رخ بر تافتند، و سه ديگر ناجوانمردانه ستم روا داشتند، گويي سخن خداي را نشنيدند آنجا كه فرمايد: «سراي جاويد ويژه آناني است كه فكر برتري جويي و فساد در زمين را در سر نپرورند، كه سرانجام نيكو مخصوص پرواپيشگان است».
        آري، به خدا سوگند، پيام الهي را شنيدند و دريافتند، ولي زيبايي دنيا در چشمشان جلوه كرد و دلشان را بربود. الا اي تاريخ سوگند به شكافنده بذر و آفريننده جان، اگر نبود حضور فشرده مردم براي بيعت، و عهدي كه خداي از عالمان گرفته است كه بر شكمبارگي ستمگر و محروميّت ستمديده «صحّه» نگذارند، حتماً افسار خلافت را رها مي‏كردم و هرگز زير بار مسؤوليّت نمي‏رفتم و همان گونه كه در آغاز، خلافت را وانهادم در پايان نيز مي‏هشتم، و مي‏ديديد اين دنيايي كه بدان مي‏نازيد و دين بدان مي‏بازيد، در ديدگاه من از آب بيني ماده بزي بي‏ارزش‏تر است.
        خطبه امام قطع شد
        چنين روايت كنند: آنگاه كه خطبه امام بدين جا رسيد مردي عراقي برخاست و نامه اي را به حضرت تقديم داشت [گويند مسايلي بود كه پاسخ مي خواست]. امام - عليه‏السّلام - نامه را گرفت و بي درنگ‏ بدان نظر افكند و آنگاه كه از خواندنش فراغت يافت، ابن عبّاس گفت: اي امير مؤمنان، خطبه‏ات را از ما دريغ مدار و از آنجا كه قطع فرمودي، ادامه ده. امام فرمود: دريغا چه دور است اي پسر عبّاس آتشفشاني بود كه خاموش شد. ابن عبّاس گويد: به خدا سوگند، هرگز بر هيچ كلامي چون اين كلام‏ علي - عليه‏السّلام - تأسّف نخوردم كه بدانجا كه مي‏خواست، نرسيد. شريف رضي گويد: منظور حضرت در اين خطبه از جمله «كَراكِبِ الصَّعْبِ اِنْ أَشْنَقَ لَها خَرَمَ، وَ اِنْ أَسْلَسَ لَها تَقَحَّمَ» آن است كه اگر سوار، مهار شتر را تنگ گيرد در حالي كه آن سر بر تابد، بيني‏اش مجروح شود، و اگر سست گيرد در حالي كه چموشي كند، سقوط نمايد و اختيار از كف رود. كلمه «اشنق النّاقْ» آنگاه گفته شود كه سر شتر را با مهار كشد و آن را بالا برد، و معناي كلمه «شنَقَها» نيز همين است. يعني در اينجا فعل ثلاثي مجرّد «شنق» و ثلاثي مزيد «اشنق» به يك معني هستند.
        اين مطلب را «ابن سكّيت» در كتاب اصلاح المنطق ذكر كرده است. البتّه اينكه امام عليه‏السّلام «اشنق لها» فرموده نه «اشنقها» براي اين بوده كه قرينه جمله «اسلس لها» باشد، گويي چنين گفته است: اگر سوار، مهار شتر را تنگ گيرد. و در حديث آمده است كه رسول خدا - درود خدا بر او و خاندانش - بر شتر خويش خطبه ايراد مي‏فرمود در حالي كه مهار آن را كشيده بود و حيوان هم نشخوار مي‏كرد. و از نشانه‏هاي اينكه «اشنق» به معناي «شنق» آمده شعر عدي بن زيد عبادي است: «وضعيّتي كه ما داشتيم او را افسرده ساخت كه غل و زنجير دستهاي ما را بسته بود و به گردنها كشيده مي‏شد.»

        ارسال پیام خصوصی اشتراک گذاری : | | | | |
        این پست با شماره ۳۲۳۰ در تاریخ شنبه ۱۲ بهمن ۱۳۹۲ ۰۲:۱۵ در سایت شعر ناب ثبت گردید

        نقدها و نظرات
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.



        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        میر حسین سعیدی

        لاله و گل نشانه از طرف یار داشت ااا بی خبر آمد چنان روی همه پا گذاشت
        ابوالحسن انصاری (الف رها)

        نرگس بخواب رفته ولی مرغ خوشنواااااااگوید هنوز در دل شب داستان گل
        میر حسین سعیدی

        رها کن دل ز تنهایی فقط الا بگو از جان ااا چو میری یا که مانایی همه از کردگارت دان
        نادر امینی (امین)

        لااله الا گو تکمیل کن به نام الله چو چشمت روشنی یابد به ذکر لااله الا الله چو همواره بخوانی آیه ای ازکهف بمانی ایمن از سیصد گزند درکهف بجو غاری که سیصد سال درخواب مانی ز گرداب های گیتی درامان مانی چو برخیزی ز خواب گرانسنگت درغار مرو بی راهوار در کوچه و بازار مراد دل شود حاصل چو بازگردی درون غار ز زیورهای دنیایی گذر کردی شوی درخواب اینبار به مرگ سرمدی خشنود گردی زدست مردم بدکار
        میر حسین سعیدی

        مراد دل شود با سی و نه حاصل ااا به کهف و ما شروع و با ه شد کامل اااا قسمتی از آیه سی ونه سوره کهف برای حاجات توصیه امام صادق ااا ما شا الله لا قوه الا بالله اال

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        3