سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

شنبه 4 اسفند 1403
    24 شعبان 1446
      Saturday 22 Feb 2025

        حمایت از شعرناب

        شعرناب

        با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

        تمام پلیدیها در خانه ای قرارداده شده و کلید ان دروغگویی است. امام حسن عسكري(ع)

        شنبه ۴ اسفند

        پست های وبلاگ

        شعرناب
        خاطره دردناک
        ارسال شده توسط

        حمید روزبهانی

        در تاریخ : ۲ روز پیش
        موضوع: آزاد | تعداد بازدید : ۱۹ | نظرات : ۰

        *(خاطره....درد..*)(۴)
        ^^^^^^^^^^^^^^^^^^^
        آنشب شام خوردیم وخوابیدیم ساعت حدودسه بامداد مرا بیدار کردنددوازده ریال پول بایک نامه که پدرم برای آقای سیداحمد مؤیدی آرد فروش در بازار نوشته بود در جیبم گذاشتند پدر فرمود شهر رسیدی پیا ده افسار الاغ را بگیر وبه بازار برونامه را به حاج آقا احمد بده تا برایت یک بار
        آردبه گرده الاغ بگذارد...پولش را حقوق گرفتم خودم پرداختمی کنم افسار الاغ را بگیر واز همان جاده دره دراز که میروی با انگور بارها برگرد...در شهر اگر توانستی به داشی عیسی خان سری بزن واحوال خاله وبچه هارابپرس .....
        من با تعداد ده دوازده نفر به سمت شهر حرکت کردم سوار الاغ بودم گاه چرتم میگرفت وباتکان های الاغ بیدار میشدم چند بار میخواستم بی اراده بیفتم اما ترس بیشتر خوابم را میپراند.
        بشهر رسیدیم بشوق دیدن چاه سرده بطرف مغازه داش عیسی خان که شوهر خاله پدرم بود وعلافی داشت ونزدیک چاه سرده. بودرسیدم همزمان عمویم یداله که پاسبان بودنیز آمد الاغ را در طویله ای که پشت مغازه داش عیسی خان بود بردم واز داش عیسی خان کمی کاه وجو گرفتم پیش الاغ ریختم عمو یداله مرا که دید خوشحال شد وگفت بیابریم خونه فردا میری آردمیخری .
        من بشوق دیدن پسرعمویم مرحوم ولی اله که باهم همسن وهمبازی بودیم بااختلاف یکماه 
        با او بمنزلشان رفتم آنجا با دیدم ولی اله بطور کلی فراموش کردم کی هستم کجا آمده وبرای چه کاری شهر آمده ام پول هم داشتم باهم بیرون رفتیم ومشغول بازی شدیم تا سه روز متوالی ...
        ادامه دارد....
        $$$$$$$$
        از ؛خاطرات
        *(حمیدروزبهانی)*

        ارسال پیام خصوصی اشتراک گذاری : | | | | |
        این پست با شماره ۱۵۴۶۹ در تاریخ ۲ روز پیش در سایت شعر ناب ثبت گردید
        ۳ شاعر این مطلب را خوانده اند

        عارف افشاری (جاوید الف)

        ،

        فرشید به گزین

        ،

        حمید روزبهانی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        1