راستی دیگه چه خبر؟
: داداش ! هرطورشده میخوام این فَرشو بخرم نیاز به پول دارم .
: آبجی آخه تو همین ماه گذشته یه فرش خوب خریدی !
: داداش آخه این فرش یه جایزه ی خیلی خیلی خوب داره ، یه جایزه ی تپل : ده سالِ مداوم حقوق ثابت ده میلیون تومنی !
گفتند برای ده نفر، درضمن گفتند شک نکنید که شما برنده اید .
داداش : بس کن ! یه ذره فکرتوبکاربنداز! میدونم مدتهاست همه تب قمارافتاده به جونشون وانگارقمارباز شدن ورسیدن به جوایزصدمن یه غاز، فکر وذکرشون شده ، اما ساده هایی مثل توکه کم نیستن ، چجوری میشه میون اینهمه آدم، احتمال برنده شدن قطعی باشه ؟ درحالیکه برای خریدنش هم باید متوسل به قرض و قوله ای وحشتناک بشی که بازپرداختش حتی با قسطی بندی ای که اونا قائل میشن مدتها وقت میگیره و جنسی هم که میخری مازاد نیازته . عزیزمن آخه یه ریزه عاقلانه فکرکن .
آبجی : نمیدونم ، یه تب وحشتناکِ به قول تو قماره که افتاده به جونم و به جون خیلیای دیگه هم افتاده و هردفعه به خودمون میگیم اینبار دیگه برنده ایم واگرچه گاهی اینطورشده، اما آخرش چی؟ راست میگی ! مثل اینکه بعضی وقتا لازمه یه نفر یه تلنگر به آدم بزنه تا آدم درست تر فکرکنه .
داداش : ممنونم که لااقل اینبار روی حرفت پافشاری الکی نکردی و حرمتی برای حرفم قائل شدی .
حالا یه چایی بیاربخوریم که دیرم شده ، باید برم خونه . گفتی یه کار واجب دارم خودمو رسوندم ببینم چه کار مهمیه که با اون آب وتاب مطرحش کردی . راستی دیگه چه خبر؟
بهمن بیدقی 1402/11/13