سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

يکشنبه 2 دی 1403
    22 جمادى الثانية 1446
      Sunday 22 Dec 2024
        مقام معظم رهبری سید علی خامنه ای و انقلاب مردمی و جمهوری اسلامی ایران خط قرمز ماست. اری اینجا سایت ادبی شعرناب است مقدمتان گلباران..

        يکشنبه ۲ دی

        پست های وبلاگ

        شعرناب
        نگاه تو
        ارسال شده توسط

        محمدرضاذکاوتمند

        در تاریخ : سه شنبه ۳ بهمن ۱۴۰۲ ۰۳:۴۲
        موضوع: آزاد | تعداد بازدید : ۱۰۶ | نظرات : ۰

        مادرم به ما یاد داده بودپدر بزرگم را آقا بزرگ و مادر بزرگمان را مادر صدا کنیم.
        یادم هست آن سالها پدر بزرگم همیشه وقتی از سر کارش می آمد، به مادربزرگم می گفت: غذایم را که می آوری ، نرو…
        بنشین  ، بگذار  غذا به من بچسبد.
        من هم که بی خبر از همه جا ، عالم کودکی بود و  نافهمی کلمات ، به خودم می گفتم : چه ربطی دارد ، نشستن مادرو چسبیدن غذا به آقا بزرگ !؟
        بزرگ که شدم ، اولین بار از کسی شنیدم حسی در دنیا هست به نام «عشق» …
        که بی خبر می آیدو اولین نشانه اش ، تپشهای نا هماهنگ قلب است خواندم آدمها تنها از راه چشم هایشان به دل هم نفوذ می کنند نه حرف اهمیتی دارد نه بودن کسی که دلت را به تپیدن وامیدارد…
        یک وقت هایی شاید ، آن غریبه آشنا ، هرگز قسمت آدم هم نباشد.ولی همان یکیار ناغافل صید مردمکهای بی قرارش می شوی کافی است برای هزار سال رویا بافتن و خواب دیدن، 
        اینها همه مربوط به داستانها بود و کتاب ادبیات تا آن روز که …
        اولین شعرم به نام «نگاه تو» به دنیا آمد.
        همان «تو» که ندارمت و نداشتنت را بَلَد نمی شوم…
        حالا دیگر خوب می دانم چیزی که آن وقت ها باید به آقا بزرگ می چسبید…
        غذا نیود …  
        چشمهای مادر بود که عشق را در همه ی ثانیه های زندگی لقمه می گرفت و می گذاشت در تنور دل آقا بزرگ…
        عشق مادر بود که به وجود آقا بزرگ 
        می چسبید.
        حالا خوب می فهمم زنده بودن بی آنکه دلت عاشقی را زندگانی کند به هیچ کجای نام آدمیزاد 
        نمی آید.
        مخصوصا در دوره و زمانی که آدمهایی هستند  هر روز  با نام عشق و یک جمله  دیشب با یادت ، تا صبح نخوابیدم ،در یک نگاه  تصمیمم را گرفتم …
        بدون هیچ تعهدی  فقط از سر هوس به تعداد هر آشنایی جدید نام آدمیزاد که هیچ نام و کلمه عشق را چون ذات خود به لجن می کشند
        سیدمحمدرضا ذکاوتمند
        ۱۴۰۱/۱۱/۰۳

        ارسال پیام خصوصی اشتراک گذاری : | | | | |
        این پست با شماره ۱۴۴۴۷ در تاریخ سه شنبه ۳ بهمن ۱۴۰۲ ۰۳:۴۲ در سایت شعر ناب ثبت گردید

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        3