استادبزرگوارم جناب احمدی زاده اسامی منتخبین مسابقه ی یک فنجان شعرپاییزی رااعلام می کنیم.
🌼⭐️نفرات سوم :بانومریم کاسیانی ،آقای محمدرضا آزادبخت وآقای منوچهربابایی (جایزه دو ماه اشتراک سایت ناب)
همانطورکه قول داده بودیم تعداد داوران رازیادترکردیم و علاوه برمدیران افتخاری ازتعدادی از سپیدنویسان هم دعوت کردیم برای داوری اشعارشما عزیزان و درهرقالب شش نفررابه عنوان برنده اعلام کردیم گرچه درقالب سپید به جزدوسه تا ازاشعاربقیه شعرهای ارسالی به گفته ی بیشتررای دهنده گان وازجمله ازخود داوران سپیدنویس زیاد دندان گیرنبودندوچنگی به دل نمی زدنداما چون بیشترهدفمان ایجادشورونشاط بود درسایت عدالت رارعایت کردم وازمیان اشعارسپیدهم باوجود ضعیف بودن
برخی از اشعارارسالی شش نفر راانتخاب کردیم.
📣🔷️توجه: شعرعزیزانی که خودشان تمایل به شرکت درمسابقه نداشتندوفقط برای همراهی شعرارسال کرده بودند ازجمله (بانونیلوفرتیر،جناب ناظمی وجناب قنبرپور ) وهمچنین اشعارمدیران افتخاری عزیزسایت درمسابقه شرکت داده نشد...
☀️🍀ضمن آرزوی موفقیت بیشتر، تبریک عرض می کنیم به برگزیدگان محترم این مسابقه وبازهم تشکرمی کنم از استادانی که زحمت داوری وانتخاب برگزیدگان رابرعهده داشتند وهمچنین تمام عزیزانی که دراین امر به هر طریقی ماراهمراهی کردندوانرژی بخشیدند بخصوص بانوتیرعزیز،جناب سرمازه ،برادرمهربانم جوادکاظمی نیک،بانونرگس زند،بانوآرزوعباسی وشاهزاده خانوم عزیز❤️❤️❤️
🌼ضمنااگرناخواسته اسمی جاافتاد یا درمهمانداریهاوتشویقهاکم وکاست وکوتاهی بود وفراموشد جواب نظرعزیزی داده شودوسط این شلوغی صفحه برمابه بزرگیتان خواهیدبخشید🌹❤️
🌻🌹همچنین جادارد باردیگر تشکری صمیمانه داشته باشم ازحمایت وهمراهی همیشگی استادبزرگوارم جناب احمدی زاده واستاد محمدحسین اخباری عزیز که هزینه ی بخشی ازجوایزاین مسابقه رابرعهده گرفتند.
شعر داخل گیومه از بیژن ترقی می باشد که توسط استاد غلامحسین بنان برای اولین بار خوانده شده است.
🌻متن شعرآقای علی نظری سرمازه نفربرگزیده ی دوم قالب کلاسیک
ذره ذره ذوب گشتم در خودم
خس خس ِ دَم کرده ام قِر می خورد
خش خش ِ افتاده ام بر روی شب
زیر پای پیکرم جِر می خورد
کلسیم در استخوانم نم کشید
قطره قطره آب گشتم در تنم
فسفر ذهنم فساد انگیز شد
نقش بر مُرداب گشتم در تنم
رازهایم در دلم دق کرده اند
روده ی رزقم پر از کمبود گشت
تار و پودم را تهاجم خورده است
چار راه چاره ام نابود گشت
اقتضای قامت ِ قد قامتم
زیر بار زندگی خم گشته است
قربة إلی َ للَهم غربی شده
غیرتم آکنده از غم گشته است
از غریبی راهی بیراهی ام
شرق و غرب قدرتم پُز می زند
جاده ی ابریشم اندیشه ام
با دو پای خسته قمپز می زند
مرگ ِ برگ دفترم تبلیغ شد
فصل سبز باورم پاییز گشت
چینه ام از جنته ام خالی تر است
رزق روزم زوزه ی چنگیز گشت
مهرم از آبان به آذر زرد تر
باورم در بسترم زنجیر شد
گرمی ام رو به زمستان یخ زده
روحم از دست تنم تبخیر شد
شبهه بر شک را مشبک می کشم
با سحر همراه و همدم می شوم
با یقینی مملو از پایان شب
پیرو آیین شبنم می شوم
صبر را سردار دارم می کنم
تا بهشت آرزو سر می روم
با قیامت قامتی از جنس عشق
از جهنم درّه ها دَر می روم
قید فصل سبزه ها را می زنم
با فراخوان عجم سِت می شوم
با صدای مهرداد مهربان
کاسب لبخند کاسِت می شوم
✍️علی نظری سرمازه
🌻متن شعرآقای امیر وحدتی یگانه نفربرگزیده ی دوم قالب کلاسیک
برچهره ی گل شبنم شب ریز قشنگ است
سرسبزی ِگلپونه ی جالیز قشنگ است
آهنگ خوش آب فرحناک بهاری
از حنجره کهنه کاریز قشنگ است
آن صفحه سرسبز بهاری چو ورق خورد
گسترده شد این صفحه گل بیز، قشنگ است
این صحنه سراپرده اسرار وجود است
کز سرّ الهی شده لبریز قشنگ است
نم نم برسد زمزمه مهر به گوشم
بگشای دمی پنجره پاییز قشنگ است
چین و شکن خرمن گیسوی کمندت
با باد سحر گشته گلاویز قشنگ است
من باشم و می باشد و آن ماه دل آرام
در نیمه شبی خاطره انگیز قشنگ است
با مژده باد سحری دیده بدوزم
بر چهره آن مهر سحرخیز قشنگ است
بر لب نزنم جرعه ای ازجام جهان را
کز دست تو پیمانه سرریز قشنگ است
بر عالم و آدم ندهم خال لبت را
یک بوسه از آن لعل شکر ریز قشنگ است
سر را بنهم دامن رنگین نگارم
مستم کند آن عطر دل انگیز، قشنگ است
بر گردن من افتد اگر حلقه گیسو
وین سر بُود از دار تو آویز، قشنگ است
مطرب بزند یکسره بر تار چو چنگی
من چنگ بر آن تار تو یکریز قشنگ است
مدهوش کند چون نیِ جانسوز جهان را
آهنگ خوش و نغمه ی گلریز قشنگ است
وانگه بنشینند خلایق به تماشا
چون رقص سر و گیسوی شبدیز قشنگ است
از سفره پر نعمت و زرخیز تو پاییز!
ما را نشود جرات پرهیز، قشنگ است
هر آنچه بخواهد دل پر شور، "یگانه"
برچین از این سفره زرخیز قشنگ است
✍️امیر_وحدتی_یگانه
🌻متن شعرآقای شهرام مودب نفربرگزیده سوم قالب کلاسیک
امشب که شبِ آخرِ تابستان است
یک ثانیه-قرن مانده تا فصلِ جدید
جنگل دوبهشک زوزهکشان میگوید
ما را بکُشید؛ برگ ها را نکُشید
افتادنِ برگ میکُشد عاشق را
از خشخشِ برگ، روحِ او میمیرد
غمهاش نرفته باز برمیگردند
زانو به بغل، باز عزا میگیرد
بی برگ، درخت، مردنش غمبار است
غمبار شبیهِ آخرین سنگِ لَحَد
بی برگ اجاقِ هر درختی کور است
فرزندکُشی قلبِ یخی میخواهد
یا عاشق و گرم، مثلِ تابستان باش
یا مثلِ بهار در رگم نور بریز
یا مثلِ زمستان کفنم کن با برف
یا اینکه نریز برگها را، پاییز!
دیشب که شبِ آخرِ تابستان بود
یک ثانیه-قرن مانده تا فصلِ جدید
پاییز به حرفِ هیچکس گوش نداد
یک ثانیه هم گذشت و ازراه رسید
✍️شهرام مودب
🌻متن شعر میثم علی یزدی نفربرگزیده سوم شعرکلاسیک
پاییز میشوم که مداوا کنی مرا
در لحظه هایِ آخرم احیا کنی مرا
سرخ از انارِ گونه و زرد از طلائی ِ
گیسویِ زر فشانِ فریبا کنی مرا
اکنون غریبه ام ، چو همایِ سعادتی
برشانه ام نشسته و یکتا کنی مرا
با مهرت ای سپر بتوانم گذر کنم
از آذری اگر تهِ دل جا کنی مرا
هم پایِ بی نوایی ِ قلبم شدی ز لطف
دستم گرفته ای که شکیبا کنی مرا
گلگون شود تمامیِ ذراتِ خاطرم
یک قطره خونِ عشق گر اهدا کنی مرا
آری خزان چکیده یِ دیوانِ عاشقی ست
یکجا حدیثِ عشق هویدا کنی مرا
پاییز گشته ام که از آغازِ روزگار
تا آخرین دقیقه تماشا کنی مرا
✍️میثم علی یزدی
🌻متن شعربانونرگس زند نفربرگزیده ی دوم قالب سپید
غرق در نگاه پاییزانه اش
غریبانه باختم دل را
ملال انگیز
با منطقانه هایش رهایم کرد
ماندم با یک آسمان دلتنگی
انگار نافم را با تنهایی
در آخرین شب پاییز بریده اند
و نخستین روز خزان زده ی زمستان
در تقویم حالم
«کنگر خورد و لنگر انداخت»
آویزان به بید مجنون
به رقص در می آورم حجم ناتمامِ خاطراتم
و در پوستین درد می پیچم نسخه ی دل دادگی را
به پاییز امانت می دهم
قلب طوفانی
این وصله ی سنجاق شده به سرنوشت
شاید روزی در غروبی برگ ریز
آرام باز گرداند.
✍️نرگس زند
🌻متن شعربانوفاطمه بهرامی نفربرگزیده ی دوم قالب سپید
با غرور
و
پر جذبه
قدم بر دل زمین می نهد
پاییز
صدای رعد هایش
تن آسمان را می لرزاند
قطار بارانش را بر
ریل ابرهای سیاه روانه می کند
وفرمان بر تاریکی خورشید می دهد
تاقدرتش را به رخ فصل ها بکشد
قاصدک بی گناه سرگردان
در دستان باد می چرخد
جسم حریرش نم کشیده
به زیر شبنم باران
هوهوی باد پاییزی
شلاق می زند جسم
نیمه جان درختان را
عبای سبز شان
می درد و لباس زرد
خزان بر اندامشان می پوشاند
تا مفهوم اسارت را درک کنند
نفسهای گرم باغ پرسه می زند
در هوای سرد دم
وسرمای پر سوز پاییز
را استشمام می کند در بازدمی
که بر عمق جانش نشسته
رگ وریشه هایش را خشکانده
وتراوش می کند
مروارید یخ زده از شاخسارش
تا پرچم پاییز را به اهتزاز درآورد
پادشاهی خفته در دل فصل ها
هر سال تاج خزانش
بر سر می نهد
سوار اسب بلورهایش
بر تن زمین و زمان می تازد
تا سیطره اش بر تمام هستی
فریاد بزند
و
چه زیباست
ملکه ی سرما
که دست دردست
این شاه مغرور
تمام باغ را قدم می زند
بوسه می گیرد
از لب خشکیده ی شاخساران
تا مست شوند
با نوازش دستان شاه دخت
پاییزی
ونغمه لالایی پر سوزش
آرام آرام خواب زمستانی را
هدیه دهد بر چشمان خمارشان
✍️فاطمه بهرامی
🌻متن شعرمریم کاسیانی نفربرگزیده ی سوم شعرسپید
رادیکالِ خودخواهی ات
چه آذرانه
توانِ ریشه های اشتیاقم را می سوزاند!
اعدادِ برگِ بختِ من
هم خوابِ خاکِ خسته اند!
وَ این حاصلِ تفریقِ قدِ مهرِ توست
از سرِ باورِ سبزِ تابعِ عاطفه
✍️مریم کاسیانی
✍️متن شعرمحمدرضا آزادبخت نفربرگزیده ی سوم قالب سپید
دوباره دچار غش ،دیدی؟ نه خش خش
همین پرسش کافی است که اشتباه نکنم
غیر محتمل و یکدست بود ونشان پاییز را
تا مدتها پیش خود سر شوق آورم
حتی (گمان) بانگ بر می آورد
در صورت فروریخته پاییز
حتی (تردید)اجازه نقض شهادتش را تکمیل خواهد کرد
گاهی تمنا در نوسان است
هیچ شادی بالاتر از عشرت پاییز نیست
شعله ور عشق از آذر پاییز شو
باتعجب فریاد بزن
انگار مست شده بی خبرِ،آگر پاییز شو
چشم به راه نمانده
سنگ به سنگ
خاک به سنگ
دل به سنگ
حلق آویز آبِ ،آبان پاییز شو
دیوانه تر از دیوانه
مالامال از گل وپروانه
هدیه پر از مهر پاییز شو
هرگز در صورت خشک شده برگها
میل ناپخته ی انگیزه ای را نخواهی دید
هرگز در تلاش فرو افتادن از درخت
راه خروج هیچ مهری را نخواهی دید
باشتاب هیچ وقت به کمینگاه برگهای فروریخته در باغ مرو
مدتها دلسوز وارانه در برگ برگ توباقی خواهد ماند
مدتها پای بخت تاثیر گرفته از انتظار تو باقی خواهد ماند
هرگز پای وسوسه را در مقاومت یک برگ میاور
پاییز عاشق تر از تو خصلت برگها را خوب می داند
پای عقلت هم قسم پاییز شو
چشم تا چشم
پاییز همه را در چشم دارد
✍️محمدرضا آزادبخت
🌻متن شعرجناب منوچهربابایی نفربرگزیده ی سوم قالب سپیید
پاییز
هنوز برای من
تمام دلتنگی اش را
رو نکرده است
چشمش به آخرین برگ است
و آخر این شعر
که در گلوی قلم
گیر کرده
قول داده ام
تنها برای تو
دیوانه شوم
تنها برای تو
شاعر باشم
اما می ترسم!
می ترسم نتوانم آخرِ این شعر را
به نام تو بنویسم
کاش بودی
تا به ترسهایم بخندی
وبگویی
عاشق باید نترس باشد
اگر پاییز بگذارد !
✍️منوچهربابایی