سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

دوشنبه 3 دی 1403
    23 جمادى الثانية 1446
      Monday 23 Dec 2024
        مقام معظم رهبری سید علی خامنه ای و انقلاب مردمی و جمهوری اسلامی ایران خط قرمز ماست. اری اینجا سایت ادبی شعرناب است مقدمتان گلباران..

        دوشنبه ۳ دی

        پست های وبلاگ

        شعرناب
        سکینه قسمت سوم
        ارسال شده توسط

        احمد پناهنده

        در تاریخ : جمعه ۲۵ فروردين ۱۴۰۲ ۰۵:۲۵
        موضوع: آزاد | تعداد بازدید : ۱۵۳ | نظرات : ۱

        سکینه عاشق می شود
        قسمت سوم
        در قسمت دوم این داستان عاشقانه به اینجا رسیده بودیم وقتی که سکینه نامه صمد را خواند، خیلی خوشحال شد و تصمیم گرفت برای صمد نامه بنویسد که قسمتی از نامه در قسمت قبلی انتشار یافته است و بقیه در این قسمت به پایان می رسد
        ادامه ی داستان
        دیروز هم که چشم مان در چشم هم افتاد، دلم لرزید خواستم بی هیچ هراسی بیایم تو را بغل کنم و گونه هایت را ببوسم.
        اما در یک لحظه احساس کردم که ممکن است این عشق ما ضربه بخورد
        ولی حس می کنم تو هم فهمیده بودی که من میخکوب نگاهت شده بودم و پایم دیگر قدرت حرکت نداشت،
        اما تو استادانه کتابت را به زمین انداختی و نامه را کنار پایم گذاشتی و با سرعت از من دور شدی
        آه صمد جان
        آن لحظه فقط لحظه ی ترس و عشق و دوست داشتن بود
        نمی دانستم چطور خم شوم و نامه را بردارم.
        زیرا خیلی ترسیده بودم.
        پس به بهانه اینکه می خواهم بند کفشم را ببندم، یک لحظه خم شدم و نامه را فورن برداشتم و در کیفم گذاشتم.
        نمی دانی چه حس و حالی داشتم
        دوست نداشتم به خیاطی بروم
        چون می خواستم هرچه زودتر نامه را باز کنم و ببینم چی برایم نوشتی؟
        اما مجبور بودم به خیاطی بروم. چون یک سفارشی داشتم و باید به مشتری می دادم و اندازه هم می گرفتم.
        پس با بی میلی به خیاطی رفتم
        همه فهمیده بودند که سکینه ی روزهای پیش نیستم
        یعنی تو خودم بودم و به این فکر می کردم که تو در نامه برایم چه نوشته ای؟
        بارها به خودم نهیب زدم بروم در جایی که کمی خلوت تر است، نامه ات را بی صبرانه بخوانم،
        اما نه، این خواندن ِ با دلهره ارزش خودش را از دست می داد.
        چون دلهره داشتم کسی منو دنبال کند و ببیند من چه کار می کنم؟
        پس تا بعد از ظهر فقط خون و دل خوردم تا این ساعت های مرگبار تمام شود و من به خانه بروم
        همینکه به خانه رسیدم، با عجله و بی آنکه لباس بیرونم را بطور کامل در بیاورم،
         اول از همه نامه ات را باز کردم و خواندم
        آه صمدجان
        چه لحظه ی شیریتی بود که داشتم نامه ات را می خواندم.
        دوست نداشتم که نامه ات تمام شود و من لحظه ای بی صمد جانم باشم
        نمی دانی چه اشتیاقی در درونم فوران می کرد و من با چه ولع ای نامه ات را می خواندم
        اما چون خیلی هیجان داشتم موقع پاره کردن پاکت، قسمتی از کاغد نامه هم پاره شد.
        اما اعتراف می کنم که این پاره شدن ِ قسمتی از نامه اصلن برایم مهم نبود. بلکه مهم تر این بود که  عشق تو را که در واژه واژه اش، برایم کلام شده بودی را حس کنم،
        بو کنم
        نفسش بکشم
        اصلن دوست نداشتم خواندن نامه ات زود تمام شود 
        پس به آهستگی در هر واژه اش درنگ می کردم و تو را پیش خودم حس می کردم
        گویی، داری با انگشتان دستت، موهایم را نوازش می کنی
        من هم برایت ناز می کنم و لوس می شوم و سرم را بین دو بازویت می گذارم و نامه را می خوانم
        چه زیبا در این نامه احساست را توصیف کردی و در جان کلام ریختی
        وقتی که در پایان نوشتی صمد بی قرار تو،
        اشک شوق از چشمانم سرازیر شد و بلافاصله به خودم نهیب زدم که کاغذ و قلمی بردارم و برایت بنویسم که تو با این نامه عاشقانه ات آتش به جان و دلم زده ای و
        مرا شیفته و شیرین و لیلا و زلیخای خودت کردی
        حس خوبی دارم صمد جان
        حسی که گفتنش را نمی شود کلام شد
        اما فقط می گویم دوستت دارم 
        دوستت دارم
        بعد می گویم
        صمد جانم
        ای نیرو دهنده زندگی من
        و ای به تپش وا داشتن دلم
        هیچ می دانی با این نامه ات آتش به جان و دلم زده ای؟
        می دانی سکینه ات را لیلی زمان کردی که چون زلیخا، همه جای جهان را پیاده برای یافتن تو راه برود
        شعر بخواند
        گریه کند
        شادی کند
        تا صمدش را پیدا کند و در آغوشش جان بدهد؟
        و من امروز هم لیلی ات شده ام و هم زلیخایت، و فراتر از این دو دلداده، شیرین تو هم شده ام و فرهادم را جستجو می کنم
        تو امروز هم مجنون من هستی و هم یوسف کنعان من
        و مهمتر از آن فرهاد من هم شده ای
        و من تو را می بینم که تیشه بدست، بیستون را نقش سکینه می زنی
        و شکوهمندانه برای رسیدن به من عرق ِ عشق می ریزی
        و خوشا به حال من که تو در زندگی من وارد شدی و دلم را شکار کردی.
        حتمن می دانی انسان بی دل، انسان سنگواره است
        پس تو شکارچی خوبی بوده ای که توانستی دل پر از دوست داشتن مرا شکار کنی
        آخر تا وقتی که تو در زندگی ام ظاهر نشده بودی،
        یک عشق در این سینه بود و آن عشق، عشق به بابام بود
        از وقتی که بابام فوت کرد، احساس کردم که عشق در دلم مرده است
        و به هیچ مردی هم علاقه مند نیستم و نمی شدم
        اما از وقتیکه تو را دیدم، دریچه قلبم بسوی تو باز شد و هر روز تو در آن نفوذ می کردی
        تا اینکه مرا اینچنین عاشق خود کردی
        و نیک می دانم که تو هم چنین احساسی به من داری وگرنه نمی توانستیم اینچنین به هم عشق بورزیم و  به یکدیگر وابسته بشویم
        صمدجان
        در دلم خیلی حرف های عاشقانه برای گفتن موجود است اما برای شروع، همین مقدار به باور من کافی است
        و نیر می دانم که تو هم در دلت حرف هایی هست که هنوز به من نگفتی
        باشد که در آشنایی بیشتر، بتوانیم آنچه را که در دل داریم، در چشم هم کلام شویم
        سکینه ی دیوانه ی تو
        نامه که نوشته شد، سکینه دوباره آن را خواند و آن را بوسید و در پاکتی گذاشت تا در فرصتی بدست صمد برساند
        و آن فرصت در فردای همین شب اتفاق افتاد
        زیرا صمد، بی قرار سکینه بود و می ترسید که این عمل نسنجیده او اشتباه باشد که برای سکینه نامه نوشته است
        و نیز می ترسید که این جسارت بی موقع، سکینه را از او دور کند
        اما سکینه وقتی او را دید اینبار برایش لبخندی پرتاب کرد تا این پیام را به او برساند که از نامه اش احساس رضایت دارد و بعد بی هیچ معطلی وقتی که می خواست از کنار صمد رد بشود، نامه ای را که شب قبل برای صمد نوشته بود، از زیر چادر خود به زمین انداخت و راهش را ادامه داد و رفت
        صمد بلا فاصله نامه را برداشت و به خانه رفت و با عشق نامه را باز کرد
        زیرا با لبخندی که سکینه به او نشان داده بود، این احساس را در او قوی کرد که حتمن او هم صمد را دوست دارد
        حدسش درست بود 
        وقتی نامه را باز کرد و خواند، جان و نیروی تازه ای گرفت و احساس کرد دنیا را فتح کرده است
        از این پس بود که رابطه ی سکینه و صمد عمیق تر شد و هر روز در مدار بالابلندتری به هم عشق می ورزیدند و در کوچه های خلوت و غروب ها ی عاشق با هم حرف می زدند
        دو سال این رابطه به همین شکل ادامه یافت تا اینکه صمد دیپلم متوسطه اش را گرفت و بعد خانواده ی خودش را در هماهنگی با سکینه، به خواستگاری او فرستاد و سکینه هم از قبل به مادرش گفته بود که صمد را دوست دارد و می خواهد با او ازدواج کند
        خوشبختانه مادرش سنگی جلو پای این دو نفر نگذاشت و بسلامتی عقد و عروسی مختصری گرفتند و با هم زیر یک سقف رفتند
        بعد از ازدواج، این دو دلداده تصمیم می گیرند که به روستای صمد بروند اما چند ماهی نمی گذرد که تصمیمشان عوض می شود و به رامسر می روند و در آنجا با هم زندگی عاشقانه ای را شروع می کنند
        زیرا صمد در یکی از روستاهای رامسر معلم شده بود و سکینه هم در یک خیاطی در شهر رامسر کار گرفته بود از این پس بود که هر دو برای یک زندگی بهتر تلاش کردند تا اینکه یکسال بعد سکینه یک پسر بدنیا آورد و به عشق باباش نامش را حسن گذاشت
        پایان
        احمد پناهنده

        ارسال پیام خصوصی اشتراک گذاری : | | | | |
        این پست با شماره ۱۳۲۴۶ در تاریخ جمعه ۲۵ فروردين ۱۴۰۲ ۰۵:۲۵ در سایت شعر ناب ثبت گردید

        نقدها و نظرات
        جواد کاظمی نیک
        جمعه ۲۵ فروردين ۱۴۰۲ ۱۲:۱۷
        درودبرشما استاد عزیزم جناب پناهنده عزیزم 🌺🌺🌺🌺
        🌼🌼🌼
        🏵🏵
        💐🌺🌺🌺🌺
        🌼🌼🌼
        🏵🏵
        💐🌺🌺🌺🌺
        🌼🌼🌼
        🏵🏵
        💐قسمت سوم با حالتر بود
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.



        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        2