سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

جمعه 7 دی 1403
  • سالروز تشكيل نهضت سوادآموزي به فرمان حضرت امام خميني -ره-، 1358 هـ ش
  • شهادت آيت الله حسين غفاري به دست مأموران ستم‌شاهي پهلوي، 1353 هـ ش
27 جمادى الثانية 1446
    Friday 27 Dec 2024
      مقام معظم رهبری سید علی خامنه ای و انقلاب مردمی و جمهوری اسلامی ایران خط قرمز ماست. اری اینجا سایت ادبی شعرناب است مقدمتان گلباران..

      جمعه ۷ دی

      پست های وبلاگ

      شعرناب
      خورشید سیاه شده است‌(نامه ای به لیلا)
      ارسال شده توسط

      برهنه در بارانِ دره ی کومایی

      در تاریخ : چهارشنبه ۱۰ اسفند ۱۴۰۱ ۰۳:۳۷
      موضوع: آزاد | تعداد بازدید : ۲۹۵ | نظرات : ۰

      "خورشید سیاه شده است"
       
      "غادَه السّمان"،سراینده ی سوری می گوید:
      "می خواهی راز ِ قدرت من را بدانی؟
      هیچ وقت،
      هیچ کس،واقعا مرا دوست نداشت!".
       
      خب
      درباره ی من که نسبتا این گونه بود؛
      اما،
      چیز دیگر این است که
      من واقعا دیگر از هیچ کس،چشم به راهی و انتظاری ندارم
      -به ویژه از زن ها.
       
       
       
      بیافزایم که
      زندگی ِ من
      نه این که همه اش اندوه و درد و رنج باشد،
      لحظات ِ خوش هم هست
      -شادی و اندوه به هم پیوسته است.
       
       
      ببینید !
      ما دو گونه "حُزن" و اندوه داریم:"حزنِ سیاه و حزن سبز.
      حزن سیاه،
      همان اندوه و رنجِ چیزهای روزمره است،همچون افسردگی و نگرانی برای نداری،زشتی،بی پولی و چیزهای دیگر.
       
      اما حزنِ سبز،
      درد ِ خداست
      و برآمده از اندوه برای دوری از خدا و اندوه و دردی عرفانی است...
       
      و تنهایی هم این گونه است،تنهاییِ سیاه و تنهایی سبز.
       
      و بر این بنیاد،
      می توانیم بگوییم که
      مثلا سراینده ای همچون فروغ فرخزاد،درد ِ خود داشت،حزن ِ سیاه و تنهایی ِ سیاه.
       
      یکی همچو شاملو،
      درد ِ جامعه و مردم داشت و حزنش والاتر بود؛
       
      از او والاتر،
      سهراب سپهری بود که
      درد ِ خدا داشت.
       
       
       
      آینه ی من
      و بانوی ماهتاب
      و دریاچه !
       
      بهتر است"مَن مَن" نکنم و به دام خود بزرگ بینی و عُجب(=از خود به شگفت آمدن) نیفتم.
      مردی ام همچون دیگر مردها،معمولی و ناچیز.
       
      ...اما نه این که زندگی ام همه اش حزنِ سیاه باشد،نه !
      زندگی ام
      آمیخته ای است
      از اندوه و شادی،
      از حزن و تنهایی ِ سیاه تا سبز.
       
       
      اگر"گونه شناسی"(=تیپ شناسی ِ) کارل گوستاو یونگ را شنیده باشید،ما مردمان،یا درونگراییم یا برونگرا و بخش پذیری های دیگر؛
       
      در این گونه شناسی-که پرسشنامه اش را پر کردم و گونه ی خود را شناختم-
      من این گونه ام:
      ۱-درونگرا
      ۲-شهودی
      ۳-احساسی
      ۴-منعطف
       
       
      بدین گونه که
      درونگرایم-که ویژگیِ بنیادی آن میل به تنهایی است.
       
      و شهودی ام
      بدین گونه که
      در درون،کشف و شهود می شود و با چشم ِ جان،چیزها دیده می شوند.
       
      و احساسی 
      برابر است با مهم بودن و حساس بودن به درد و رنج دیگران.
       
      و منعطف
      یعنی خشم خود را بروز نمی دهم و در سراچه ی دل،انباشته می شود.
       
       
      شما نیز می توانید گونه شناسی(=تیپ شناسی) خود را پیدا کنید.
       
       
      مهربان من !
       
      همیشه
      بامدادان
      از جیک جیک گنجشک ها به خوشی و وجد می آمدم.
       
      خوشی بزرگ من،
      شنیدن سریوه(آوای)گنجشک ها از تک درخت توت همسایه مان بوده !
      دیگری،
      دیدن و محظوظ شدن از تابیدن روشنایی ِ زرد خورشید،در برگ های سبز درختان بوده
      و نیز وزیدن،ایزد باد در خوشه های سبز گندمزار !
       
       
       
      اما بزرگ ترین چیزی که هنوز پرده از آن برداشته نشده و هنوز کشف نشده است"خدا" ست!
       
      خدا بزرگترین چیستان و معمای هستی است.
      خدا،
      خدای عارفان است
      نه خدای عابدان !
       
      دیرنده زمانی بود
      که می گفتم:"انسان،خداست !".
       
      شاید بگویی این که چندان چیز مهمی نیست و مثلا حلاج هم این را گفته؛درست است،
      اما هنگامی که آدمی،کشف و شهودی بر او عرضه می شود و سخنی می گوید،آن کشف و آن سخن،دیگر از آن ِ اوست هرچند دیگران را گفته باشند.
       
       
      بزرگترین معجزه برای من
      "انسان" بود
      و این که او خداست.
       
      آدمی،
      نمی تواند از خود بگریزد و بزرگترین شاهکار خداوند است.
       
       
      بانوی من !
      گمانم آن است که بارها پیش آمده باشد برایتان که از هیات و ساختار و ایستار فیزیکی و روحانی خود به شگفت آمده باشید
      و بگویید"این کیست که در آینه به من می نگرد؟".
       
      همین که آدمی،
      شگفت زده شد،
      پای در خاک ِ حکمت و عرفان نهاده است.
       
       
       
      برای کسی که شگفت زده ی خود نیست،معجزه ای وجود ندارد.
       
       
      در میان دو گونه ی زن و مرد،
      زن،وجود شگفت برانگیزتری است
      و خداوند،او را ویژه ساخته است
       
      و زین رو من به پیروی از سوفیای ترسایان و شولامیتِ عبرانیان، و نیز به پیروی از شاعران،
      خدای را "زنی می دانم !".
       
       
      خواهرم و مهربانم !
      صادق هدایت گفته:
      "من،
      تنها برای سایه ی خودم می نویسم که پشت به چراغ-رو به دیوار-افتاده است.باید خودم را بهش معرفی کنم !".
       
       
      آدمی با دلخوشی هایش
      و با خوشی های کوچک است که زنده است..؛
       
      و دلخوشی من،
      نشستن در اتاق تنهایی ام است که در آن کتابخانه ام جای دارد.
       
      دلخوشی من،
      همیشه گفتن ِ "یا الله" است؛سپاس خداست،استغفار است،نیایش است.
       
      خدای من خدایی عادتی و تکراری و روزمره نیست؛
      خدای من هر لحظه تازه و تازه تر می شود.
       
      مردمان سرزمینم می گویند:"تعریف از خود،دادن زکات برای بلاهت ِ خود است!"؛اما تا آدمی سخن نگفته باشد/عیب و هنرش نهفته باشد !
       
      و خداوند نیز"گفت" و "شد !".
       
       
       
      گفتن پاری از این چیزها 
      بدان سبب بود که مبادا بگویید تمام ضعیفم !
      چون هر کس از ضعف هایش سخن بگوید،از ناتوانی ِ روحش سخن گفته،
      اما گاهی پاری درد ها هست که دیگر دست خودت نیست و روانفرسای است.
       
       
       
      دیگر سخنی افزوده نمی کنم
       
      بیامرزید که شما را گیر آوردم و از این افسون و فسانه،بسیار برایتان خواندم
       
      و هنگام و زمان ارزشمندتان را به یاوه سرایی کشتم.
       
      بیامرزید

      ارسال پیام خصوصی اشتراک گذاری : | | | | |
      این پست با شماره ۱۳۰۶۷ در تاریخ چهارشنبه ۱۰ اسفند ۱۴۰۱ ۰۳:۳۷ در سایت شعر ناب ثبت گردید

      نقد و آموزش

      نظرات

      مشاعره

      کاربران اشتراک دار

      محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
      کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
      استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
      1