سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

اعضای آنلاین

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

جمعه 19 ارديبهشت 1404
    13 ذو القعدة 1446
      Friday 9 May 2025

        حمایت از شعرناب

        شعرناب

        با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

        بخشندگی را از گل بیاموز؛ زیرا حتی ته كفشی را كه لگدمالش می كند خوشبو می سازد.اونوره دو بالزاك

        جمعه ۱۹ ارديبهشت

        باران بی ترانه

        شعری از

        آروین محمدی

        از دفتر شعرناب نوع شعر آزاد

        ارسال شده در تاریخ يکشنبه ۵ آذر ۱۴۰۲ ۰۱:۴۶ شماره ثبت ۱۲۵۶۸۱
          بازدید : ۵۴۱۰   |    نظرات : ۴

        رنگ شــعــر
        رنگ زمینه
        دفاتر شعر آروین محمدی
        آخرین اشعار ناب آروین محمدی

        صدای ارسالی شاعر:
        باز باران
        بی ترانه
        با اشک های فراوان
        می خورد بر بام گونه م
        یادم آرد روز ننگین 
        زشت و غمگین
        توی کوچه های شهرم 
        جوانی شانزده ساله بودم
        با دوچشم پر از خونم 
        می شنیدم از پرنده 
        از لب باد گزنده  
        داستان های نهانی 
        راز های ملوث زندگانی 
        بشنو از من کودک من 
        پیش چشم مرد فردا 
        ستایشِ سیزده ساله باید... 
        شود زنِ مردی سی ساله
        او چه می داند از شوهر؟ 
        کِی خواهد او الان همسر...؟ 
        هنوزم او بازی می‌کرد 
        با عروسک لالا می‌کرد  
        بر تنش لباس عروس 
        عجیب سنگینی می‌کرد 
        سرخاب سفیداب رخش
        دل مرا خونی می‌کرد  
        قطره های پاک اشکش
        سفیداب را نزه می‌کرد
        آن زیبا گل را نچینید 
        غنچه بود هیچ یک ندیدین
        ستایش از مردک گریزان 
        چرخ هامیزد چو آهو... 
        دانه های گرد اشکش 
        در باران دیده نمیشد 
        توی آن قلب پریشان 
        اندوه بیکران پیدا 
        بس بدمنظر بود داماد 
        وه بی فهم بود داماد  
        پدرِ ستایش غران 
        مشت میزد احساسش را
        توی این شهر خروشان 
        مغزهای پوسیده پیدا
        جهل چون شمشیر بران 
        پاره می‌کرد آن گُل هارا 
        اندوهِ دل آن دختر
        رفته رفته گشته دریا 
        زندگانی خواه تیره 
        خواه روشن 
        برای ستایش ما دیگر
        هست مشکل... 
        هست مبهم... 
        هست تاریک... 
         
        ۱
        اشتراک گذاری این شعر

        نقدها و نظرات
        عباسعلی استکی(چشمه)
        دوشنبه ۶ آذر ۱۴۰۲ ۱۴:۵۹
        اجتماعی بسیار بجا و زیبایی است خندانک
        محمد رضا خوشرو (مریخ)
        چهارشنبه ۸ آذر ۱۴۰۲ ۱۴:۴۴
        درود
        جالب و مبتکرانه بود

        موفق باشید .
        خندانک
        محمد باقر انصاری دزفولی
        دوشنبه ۶ آذر ۱۴۰۲ ۱۰:۱۱
        مهمان اندیشه نابتان بوده ایم
        درودبی پایان
        بر شما
        خندانک خندانک خندانک
        عظیمه ایرانپور
        دوشنبه ۶ آذر ۱۴۰۲ ۱۰:۵۷
        درود بر شما خندانک
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.


        (متن های کوتاه و غیر مرتبط با نقد، با صلاحدید مدیران حذف خواهند شد)
        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        2