رضا بردبار
استاد "رضا بردبار" شاعر و دبیر بازنشسته آموزش و پرورش، زادهی سال ۱۳۳۸ خورشیدی در شهرستان فسا استان فارس است.
ایشان از سیزده سالگی مینویسد و اکنون بیش از ده دفتر شعر دارد؛ که در همه قالبهای ادبی و نمایشنامه است.
▪︎کتابشناسی:
- غزلهای یک مرد پاییزی - انتشارات ماهواره - حاوی ۱۳۵ غزل - ۱۳۹۹
- بهشت همین جاست - انتشارات ماهواره - ۱۴۰۰
- ما لبهای صلح بودیم (مجموعه غزل) - ۱۴۰۰
▪︎نمونه شعر:
(۱)
اشک، از گوشه چشمان زلیخا نچکید
زخم، از قامت خونینِ شکیبا نچکید
درد، در خانه اندوهِ تراکم ننشست
یأس، از شاخه غمگین فریبا نچکید
خشم، فریاد نزد تا گنهی حفظ شود
نفرت، از ابرِ تب آلوده دنیا نچکید
میشکستم قفس عشق چو دیوانه ولی
قطرهای فاصله از دامن لیلا نچکید
شرم، میمُرد میان دو لبِ قاتلِ من
زهر، از حنجرهی سبزه زیبا نچکید
گر چه تابوتِ من از بوی دلم شعله کشید
شکوهای از لب آن آهوی صحرا نچکید.
(۲)
آنکه دور است و از این فاصله خرسند، شما
کرده «دلتنگْ دلی» خونکده سوگند، شما
کاش میآمدی از بیمِ «نَظَر» مینالد
هفت بَندِ نیام آرامش هر بَند، شما
ای تو کُشتی و تو بُردی و نرفتی ز دلم
من که رفتم تو بمان، میرِ سمرقند، شما
آذرم، آتشِ بیدودِ سِپندم به خزان
مهر و آبان و دی و بهمن و اسفند، شما
سَر به راهِ دلم از جورِ تو لب بسته هنوز
پیشِ خاموشِ لبم، آیهی لبخند، شما
من قَجر هستم و دامن به خطا آلوده
یا کریمِ نفَسِ طائفهی زَند... شما.
(۳)
قسم به هر که دلِ خستهای زیارت کرد
یکی مرا به دو چشمِ سیه، عمارت کرد
بهار، سوسن از این خِطّه میگذشت، ببین
مرا، تو را و خدا را چگونه غارت کرد
کمالِ صخره به «شِن دانههای» بیپرواست
به یادِ خُم، هوسم، کوزهای قناعت کرد
من از حبابِ تهی در حیاتِ ماهی تُنگ
رسیدهام به بلوغی که این اسارت کرد
بگو به نرگسِِ خوشحالِ رویِ معشوقم
یگانه خسروِ شیرین، مرا حسادت کرد
کلیم، گرچه توانش به سامری نرسید
همیشه، قصه ز «موسا دلی» حکایت کرد
به تیغ و نیزه کجا میرسد تموچینی
کمانِ اَبرویِ دلدارِ من قیامت کرد
جمالِ بانویِ مصر از کمال مستغنی است
سزاست یوسف بیچاره را ملامت کرد؟
(۴)
فردا
نه چون زعفرانم
که تو را به وجد آورم
نه شبیه عُذرَت مریم
در حمایت سورهای انتفاضه میشوم
ده فرمان راه است
تا گلوگاهِ ابوالهول
آه...
افترای من و دستهای سینوهه
شعرم نمیکنی!
میخواهم ثبت شوم
به تیغی
یا قلمی
من؛ ماهِ در محاق ماندهیِ نیلم.
(۵)
مقیمِ توأم
هفتاد و دو شریعه
در اندوهِ چشمانت گریستم
راه بستهای که تَب
از هگمتانهات نرود
که شَرم
پاشویهات نکند
و من به سووشونی غریب
بخار شوم
مقرر است
این حریف کُشانِ ناز
مقرر است.
(۶)
از کوچه باغ خاطره میآمد
با زنبیلی از آلوچه و خشکْ برگهای یاس
من اما بُریده بودم
به دردِ پریده میماند
این یادمرگ
آوار شدم
انگار حکمِ تیر داشت،
پریماه
کاش رؤیاها اینهمه بیقاعده نبودند!.
(۷)
«غرور»
درنگ بود
در رکعتی از نبوسیدن
فردا به سراغِ «سادگی»
خواهم رفت
که دانههای انارش را
به صورتم بپاشاند
که دیوانگی کند
که پا برهنه بکشاندم
روی سنگهای برشتهی احساس
آنجا پایِ چناری
شالت را به وَعدهام گره بزن
«باغت» خواهم کرد
حالا دستت را از هیچ بتکان!.
گردآوری و نگارش:
#لیلا_طیبی (رها)
منابع
- گفتگو نگارنده با شاعر.