يکشنبه ۲۷ آبان
قایق کاغذی
ارسال شده توسط پریسا کلهر در تاریخ : يکشنبه ۱۲ ارديبهشت ۱۴۰۰ ۱۶:۰۷
موضوع: آزاد | تعداد بازدید : ۵۲۷ | نظرات : ۱
|
|
زنگ آخر بود و انشا داشتیم
دخترک گفت برویم زینجا بیرون کاشکی
همه غرق در حالو هوای خود
دخترک خیره به بیرون مثل بت!
گفتمش باران می بارد سرداست هوا...
گفت درین عصر قشنگ حیف است نشوی همره من
بچها ورقه هایی دادند و معلم مارا به نگارش میهمان کرد
باز هم دخترک بیتابی کرد
رخصتی گرفتیم ز معلم و به بیرون رفتیم
ورقه ها دوقایق شدند
وچاله ها پر ز باران بودند
خویش را مخاطب کردم:
فرصتی خوب به دست آمده است
دلبرم زین صحنه به وجد آمده است
باران و چاله و قایق ها
دست در دست او هستم و معروفیم به غایب ها!
پریسا کلهر
|
ارسال پیام خصوصی اشتراک گذاری :
|
|
|
|
|
این پست با شماره ۱۱۲۳۶ در تاریخ يکشنبه ۱۲ ارديبهشت ۱۴۰۰ ۱۶:۰۷ در سایت شعر ناب ثبت گردید
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.