سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

شنبه 3 آذر 1403
    22 جمادى الأولى 1446
      Saturday 23 Nov 2024
        مقام معظم رهبری سید علی خامنه ای و انقلاب مردمی و جمهوری اسلامی ایران خط قرمز ماست. اری اینجا سایت ادبی شعرناب است مقدمتان گلباران..

        شنبه ۳ آذر

        پست های وبلاگ

        شعرناب
        اندر حکایت من و کرونا
        ارسال شده توسط

        مرضیه حسینی

        در تاریخ : دوشنبه ۲۴ شهريور ۱۳۹۹ ۱۹:۰۷
        موضوع: آزاد | تعداد بازدید : ۱۰۵۳ | نظرات : ۱۱

        صبح در حالی مسیر منزل تا محل کارم را طی می کردم که همه جا سوت و کور بود...من بودم و چند تا درخت، که خیلی با احتیاط و با فاصله از کنارشون رد شدم.. چون می ترسیدم.. با خودم گفتم اینجا که بویِ آدمیزاد نمیاد نکنه از درختها کرونا بگیرم.. توُویِ همین فکر بودم که یکدفعه پرنده ای به سمت من اومد... وحشت زده شدم ..فکر کردم خفاشه و جیغ زدم..این همون مسیری بود که قبل از پیدا شدنِ سر و کله ی موجود نامرئیِ شرور( کرونا) با چه ذوق و شوقی طی می کردم.. چون این مسیر خلوتی جانانه بود برای حرف زدنم با طبیعت، همون دار و درخت، همون پرنده ها و ... حتی دیگه خبری از اون سگ ولگرد و بچه روباه کوچولو هم نبود...با خودم گفتم حتما اونا هم کرونا گرفتن...قدم هامو تندتر برداشتم تا زودتر به محل کارم برسم... نزدیک که شدم بوی وایتکس و الکل آرامش عجیبی بِهِم داد...در حالی که تا قبلِ از این از هر چه بوی موادشوینده ی اینچنینی بود بدم میومد و سردرد میشدم ...اما حالا با استشمام این بو احساس امنیت میکردم انگار که خوشبوترین عطر و ادکلن دنیا به مشامم میخورد چون اینا ضد ویروس بودن...قضیه منو کرونا تنها به اینجا ختم نشد...ظهر موقع برگشت به خونه وقتی سوار مترو شدم آدمها یک جوری به هم نگاه میکردن انگار همه کرونا هستن یا باهاش نسبتی دارن...دیگه هیچ کی برای صندلی نمیجنگید چون همه از هم فاصله میگرفتن... خصوصا اگه کسی عطسه یا سرفه میکرد همه ازش فرار میکردن...تا به خونه رسیدم همین که میخواستم وارد خونه بشم خونواده مثلِ  یک موجود آلوده به ویروس به من نگاه کردن نه سلامی و نه علیکی... دختر دستاتو بشور...خلاصه اینکه کرونا اینجا،اونجا و همه جا...این موجود نامرئی که بقول متخصصین حوزه سلامت هفدهمین عضو خانواده ی آنفولاآنزاست... عضوی که فرقش با بقیه خانوادش از لحاظ شکل میکروسکوپی تاجدار بودنشه... و خیلی هم شرورِ که اینطوری سر و صدا به پا کرده.‌.. امیدوارم "کرونا "هر چه زودتر از این تاج و تخت بیفتی و سلطنتت پایدار نباشه... یا حداقل قدرتت رو از دست بدی و برای ما مثل یک سرماخوردگی ساده ی گذرا بشی که فقط گلو و حلقمونو یه قلقک کوچولو بدی و بری... فقط بدون تو چیزای زیادی به من یاد دادی... اینکه چه نعمت های با ارزشی داشتم و قدر شو ندونستم...نعمت در آغوش کشیدن،  دست دادن و فشردن دست دوستام، دید و بازدید، لذت از طبیعت، و خلاصه  نعمتی به زیبایی و عظمت زندگی و زندگی و زندگی... اونم "زندگی" در سایه ی "امنیتِ سلامت"..‌. ولی ما همچنان زندگی می کنیم با امید و توکل تا روزی که بِرِی و دنیامون دوباره آروم بشه...

        ارسال پیام خصوصی اشتراک گذاری : | | | | |
        این پست با شماره ۱۰۳۵۴ در تاریخ دوشنبه ۲۴ شهريور ۱۳۹۹ ۱۹:۰۷ در سایت شعر ناب ثبت گردید

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        کاربران اشتراک دار

        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        2