چهارشنبه ۲۸ آذر
اشعار دفتر شعرِ غزلها شاعر محسن حیدری
|
|
در کافه بودم عصر پاییزی دلم رفت
|
|
|
|
|
یک نفر چشم و چراغ این خیابان بود رفت
|
|
|
|
|
باز میخوام قلم را غرقِ در جوهر کنم...
|
|
|
|
|
خستهام از روز و شب ماندن به پای مزرعه
از مترسک بودنم،در لابهلای مزرعه...
|
|
|
|
|
اول پایـــــــــــــیز بود،یک مرد شاعر گریه کرد
ابر با کــــــــــــــــوچ پرستوی مهاجر گریه کرد
|
|
|
|
|
در نـــبودت دفـــترم تبعیدگاهم میشود
خودنویــسم وارث اندوه و آهم میشود
واژههــا را روی کاغــذ
|
|
|
|
|
مثل حال یک جوان مرگ مغزی روی تخت
قبل تو احساس من جز مرگ تقدیری نداشت
|
|
|
|
|
روزگاری هیــچ کــس مـــانند من عاشق نبود...
|
|
|
|
|
یک نفر در این حوالی دلربایی میکند
عطر او حتی خیابان را هوایی میکند
چند سالی میشود بر روستا
|
|
|
|
|
ســهـم مـن از رقص گـندمزار مـویت درد شد...
|
|
|
|
|
بعـد تـو نشـکـسـتـهام،از هـم فـروپـاشیـدهام
انـتـهـای قـهـوهام تــصــویـر غـــم را دیـدهام
|
|
|
|
|
عصر یک روز هوایم به سرت خواهد زد..
|
|
|