يکشنبه ۴ آذر
اشعار دفتر شعرِ دیوانگی شاعر آرش میرزاوند
|
|
این سه چیز را گوش کن در زندگی
مادر و عشق و خدای تو ،یکیست
|
|
|
|
|
یقینم گشنه است این جمله باور
که هر کس پیرو تقدیربودست
چون انسان کرده هم خونش فراموش
به حیوا
|
|
|
|
|
سقوط از قله ی قاف؟
نه !!!!!!
فرو افتادن از یک نیمکت چوبی.
|
|
|
|
|
دلم برای دیدنت ،پر از بهانه می شود
منو خیال وصل تو ،چه شاعرانه می شود
|
|
|
|
|
آرزویم این است!
زندگی روی خوشش را به تو تقدیم کند.
|
|
|
|
|
و من چون پادشاهی که
به چشم خود
سقوط آخرین دژ های شهر خویشتن را دید
به دست خود به او دادم
تمام
|
|
|
|
|
شبی را شُرب خَمر کردم،که از یادش شوم غافل
ندانستم که سرمستی کند دیوانه را عاقل
|
|
|
|
|
بیا با هم برقصیم کوکه سازش
چقدر زیباست صدای دلوازش؟
|
|
|
|
|
یقینا کس نمی بیند به چشمش
جوانی بهر مرگ آماده باشد.
|
|
|
|
|
روزی خودم را به دار خواهم زد
روزی که نزدیک تر از فرداهاست.
|
|
|
|
|
تو هر اندازه که از من دوری
به همان فاصله انگار به من نزدیکی
|
|
|
|
|
نمیدانم چندسال دیگر
اما
باز سراغت راخواهم گرفت .
|
|
|