سه شنبه ۴ دی
اشعار دفتر شعرِ چامه ها شاعر سعید فلاحی
|
|
گرچه در قفس نشسته اند
اما از همه پرندگان
رهاتر اند...
|
|
|
|
|
بیا تا صبح هایم را
با تو به خیر کنم،
بگذار صبحِ حضورت را
فرجی شود.
|
|
|
|
|
بارانی است
هوای پاییز دل ام،
بگذار خیس گردم
چتری آرزویم نیست!
تا دستانت را دارم...
|
|
|
|
|
کاش مترسکی میشدم
پای جالیز خیالت
اما هر غروب
کلاغ های سمج
نوک میزدند
تنهایی ام را...
|
|
|
|
|
فقط گاهی
خیالت را بفرست
از سر دیوار احساس
سرکی بکشد
حیاط دلتنگی ام مرا
|
|
|
|
|
زمستان باشد یا پاییز
اگرچه در بهار جوانه می زنند
اما باور کن!
دوست داشتن،
اگر به جان درختها بی
|
|
|
|
|
جز تلی هیزم
از درخت وجودم
نمانده هیچ!
خُرد شده ام زیر تبر تنهایی
تمامم کن دیگر
یا بسوزان
یا ک
|
|
|
|
|
گم میشوم!
در میان ازدحام خیالاتم
سالهاست تو،
چنان فانوسی در شب
تنها نقطهٔ امیدم هستی...
|
|
|