جمعه ۱۸ آبان
اشعار دفتر شعرِ و اما عشق شاعر مسلم مک وندی
|
|
امشب کجای این جهان ایستاده ای؟
من تمامِ قاصدک های دلم را
سمتِ دنیای تو پرواز داده ام
هر کجای ای
|
|
|
|
|
آخرین ماه از زمستان را
تا بهار به انتظارت می نشینم
اما تو زودتر بیا
بیا و نگاهت را به من قرض ب
|
|
|
|
|
آدمِ خیال بافی نیستم
اما
موهای تو،
تافته ی جدا بافته ی
خیالِ من است
کافیست
گره از گیسوان
|
|
|
|
|
امشب
مهمانِ تو هستم
به صرفِ یک فنجان
از قهوه ی چشمانت
در کنارِ قندِ خنده هایت
مهمانِ تو هس
|
|
|
|
|
امشب
چه تند می زند
نبض احساس در رگ هایم
باید همین نزدیکی ها باشی ای عشق
فنجان ها را به هر شی
|
|
|
|
|
در من کارگری
در حال دل کندن بود
که هوای تو،
جرقه ی یادت
و انفجار بغضم
پلک هایم را روی دنیای
|
|
|
|
|
حادثه ی گذر تو
از میان خاطراتم
مثل بغضی ست
سقط شده پشت پلک ها
مثل مسافریست بلیط به دست
جا
|
|
|
|
|
با تو درد و دل بسیار دارم
اما حرف هایم خسته تر از آنند
که از دیوار سکوتم بالا روند
کاش شاعر بود
|
|
|
|
|
امان از معشوقه های دوره گرد
مسافرانی که با لبخند می آیند،
با چمدانی پُر از حرف های ناب
سوغاتی ش
|
|
|
|
|
همیشه بوده ای
روی تمام نیمکت های خالی
این شهر نشسته ام
سر بر شانه هایت گذاشته ام
در پیچ و تاب
|
|
|
|
|
پاییز جانِ من است
خود برگ به برگ جان می دهد
تا برگ به برگِ خاطراتت
دوباره در من جان بگیرد
|
|
|
|
|
دیشب
تا چشم هایم را بستم
و پلک روی خواب هایم گشودم
چون مسافری به پیشوازم آمدی
و مرا در آغوش گر
|
|
|