چهارشنبه ۱۷ بهمن
اشعار دفتر شعرِ پاییز شاعر مصطفی پایمرد
|
|
نمیدانم چرا اما تو را هر بار میبینم
زبانم بند میآید بگویم دوستت دارم
مصطفی پایمرد
|
|
|
|
|
این نطفه ی مسموم مسلمان شدنی نیست
پایمرد
|
|
|
|
|
ای زندگی بمیر به معنای واقعی
مصطفی پایمرد
|
|
|
|
|
ما در طلب یار به میخانه رسیدیم
م.پایمرد
|
|
|
|
|
شاید از گوشه ابری کمکی گریانند
|
|
|
|
|
اینجا بهار بی تو مهیا نمیشود
|
|
|
|
|
سکوت میکنم از دست بغض لعنتی ام
|
|
|
|
|
که گناه تو شود مشکل دینم، خوبست
|
|
|
|
|
شکست خوش بنماید اگر ظفر تو نباشی...
|
|
|
|
|
شعر یعنی هوس عاشق دیوانه شدن
|
|
|
|
|
که لا اکراه فی دینی که لا اکراه فی عشقی
که لا اکراه میگو
|
|
|
|
|
هر بار به من قرعه ی دیدار تو افتاد...
|
|
|
|
|
تا آب شود بوسه میان دو لب من
در لحظه بوسیدن من دست نگه د
|
|
|
|
|
ای کاش من ...ای کاش تسلیم تو باشم
ای کاش در جریان شب آتش ب
|
|
|
|
|
در بین قرآنی که عطر سیب می داد
آیات لبهای تو را من می شمارم
م.پایمرد
|
|
|
|
|
امان از ترس بی پایان ما از نور بی پایان
امان از مسلک ماندن که رسم جاهلی باشد
م. پایمرد
|
|
|
|
|
از این زمانه ی درهم فرار باید کرد
هزار بار خیال بهار باید کرد
|
|
|
|
|
گذشت فصل زمستان ولی بهار نشد
به شور و حال شقایق کسی دچار نشد
|
|
|
|
|
می توانی سر به روی شانه هایم لم دهی
می توانی... می توانی... آخ... بهتر می شوم
مصطفی پایمرد
|
|
|
|
|
بخوان که شعر نوشتن برای تو یعنی
تجسم لحظاتی که کارشان ناز است
|
|
|
|
|
فدایی ی به رکابت همیشه جانباز است
سلاح گرم شما عشوه و دوصد ناز است
و بمب هسته ای یت اخم بی دلیلت ه
|
|
|
|
|
خیس اگر بود نگاهم که فراوان باشد
زیر چترِ تو فقط نم نم باران باشد
|
|
|
|
|
گلدسته های شهر تب کرده فراوان است
"تختی" فقط "استادیوم" یا نام "میدان" است
و رادیو در حال تک
|
|
|
|
|
با یاد چشم مست تو من سیر بودم و ...
چون عاشقان پای به زنجیر بودم و ...
غافل ز بی وفایی و تحقیر بود
|
|
|
|
|
و نگفتی ! که نگفتی ! نه ! نگفتی ... باشم !!!
...............
مصطفی پایمرد
|
|
|
|
|
از لعلِ لبِ تو ، لب گرفتیم
با " نازِ تو " ، " با ادب " گرفتیم!!
از آینه یِ تمامِ هستی...
هم ر
|
|
|
|
|
آغاز بکن مرا ، تو در بالینت...
بگذار ببوسم تنِ عطر آگینت
بر ساحلِ امنِ خود ، مرا راه بِده
|
|
|
|
|
امشب به سر زلف تو دست آویزم
از لعل لبت درون کامم ریزم
تا هوش به سر مانده در آن سوز و گداز
فرصت بک
|
|
|