يکشنبه ۲ دی
اشعار دفتر شعرِ غزل باران نگاهت شاعر محمدزاده
|
|
چه کسی می داند
که در این تنهایی
عطر کمیاب گلی
هوش از رهگذر دل خسته
تا به پهنای جهانی دیگر
|
|
|
|
|
در فراق تو ، ثانیه ها
دل بی تابم را ، بی تابتر ساخته اند
در دلم رازی هست ، که خدا می داند
|
|
|
|
|
احساسم را ورق بزن !
احساسات نخوانده ام را ، تو بخوان
زیاد دور نیستم !
همین حوالی
|
|
|
|
|
من به تو بخشیدم دل پر دردم را
و ز تو می طلبم مرهم دردم را
تو طبیب دل بیمار منی
که به زندان وجود م
|
|
|
|
|
گفتی : " قرار بگذار با ساعت دل خویش ! "
گفتم : " قرار باشد در کوی نیکنامی "
|
|
|
|
|
سالهاست مجسمه ای گشتم
طرح زیبای نقش بسته بر دار
چه عالمی دارم
همان که می خواهی
همان که می سا
|
|
|
|
|
خدایا ، یک جهان زیبایی اینجا
غزل از چشم او می بارد اینج
|
|
|
|
|
آرام تر قدم بردار!
صبح قبل از رفتن
بار دیگر دلم را شکستی
فرصت نکرده ام تكه هاي شكسته اش را ...
|
|
|