جمعه ۳۰ آذر
اشعار دفتر شعرِ يك بغل غزل شاعر فردوس اعظم
|
|
ﻣﺎﺩﺭ ﺧﺪﺍ ﮔﻮﺍﻩ ﮐﻪ ﺑﻴﺰﺍﺭﻡ ﺍﺯ ﺧﻮﺩﻡ
ﻟﻌﻨﺖ ﺑ
|
|
|
|
|
خندههایت طعم شیرین دوبیتییهای ناب
مادرم میگفت گویا دخت باباطاهری
|
|
|
|
|
تاریخ را به دیده تاریک ننگرید
بی حرمتی به روح نیاگان چرا كنید؟
|
|
|
|
|
هست با فرهنگ ما ناساز فرهنگ فرنگ
دم به دم این نکته را تکرار کردی
|
|
|
|
|
گاهی خشن تر از خود چنگیز می شوید
انگار رفته است به او خلق و خو یتان
|
|
|
|
|
واژهها در گلوی من حبسند از اسارت رهایی می خواهند
با گلویی که زخمی عشق است بگذارید همصدا باشم
|
|
|
|
|
هر ثانیهای جلوه نمایید به صد رنگ
شیطان صفتانید ،شما پرشرر استید
|
|
|
|
|
روزگاریست تلف دیده ایام خودیم
حال،دنیا و زمان رو به تباهیست ،رفیق
|
|
|
|
|
پیران روزگار،خدا حفظشان كند
جایی نظر به شعر جوانم نمی دهند
|
|
|
|
|
باور نمیکنید گر این گفتههای من
بار دگر مقابل آیینه ایستید
|
|
|
|
|
هر لحظه کشم آه جگرسوز برایت
باور نکنى صورت ایینه گواه است
|
|
|
|
|
چو ديده ى نفس روزگار هست کثیف
برای روفتن این غبار آمده اي؟
|
|
|
|
|
بسکه آواز تو زیباست به خود می گویم
به گلوی تو خداوند صدا ریخته است
|
|
|
|
|
ﺍﯾﻦ ﺟﻬﺎﻥ ﺍﻧﮕﺎﺭ ﺑﺎﺯﺍﺭﯾﺴﺖ ﮎ - ﺁﻥ ﺟﺎ ﻋﺸﻖ ﺭﺍ
ﺑﺎ ﻫﻤﯿﻦ ﺍﺭﺯﺍﻧﺒﻬﺎﻯ ﻣﻔﺖ ﺳﻮﺩﺍ می کنید
|
|
|
|
|
تا تازه شود حرفم ،تا ناب شود شعرم
از چشمه ى مولانا یک قطره چكانیدم
|
|
|
|
|
دامنالوده ايم ,زشت نیم!
از چه ایینه را پلید كنیم?
|
|
|
|
|
وقتی که کسی نیست به پهلوى من ای دوست
این دفتر و این کاغذ و خودکار چه دركار؟
|
|
|
|
|
داستان عاشقی ام نیست کار اتفاق
پیش از این من ساغر ى از عشق تو انباشتم
|
|
|
|
|
خجند زلف كه تا بامیان نشيب شده
ز ميوه غول بپورس آبشار هست مگر؟ *
|
|
|
|
|
چشمت شبیه قله ی پامیر پرشکوه.
دل را به یک نگاه دماوند میکنی
|
|
|
|
|
من روز و شب براى كسى آه مى خورم
بر حال هر گدا و و ولكين به شاه نه
|
|
|
|
|
چراغ ها همه مردند و کس نگفت چه شد
|
|
|
|
|
كور است كور دیده آینده بین ما
|
|
|
|
|
شاعر که می شوی همه چی شعر می شود
|
|
|
|
|
من از برهنگي هاي درخت فهميدم
|
|
|
|
|
موى سپید در سر من میشود زیاد
مادر ،نگاه کن ،که قلم دست من چه داد
|
|
|
|
|
اینك فضای شعر و غزل ماتم است و غم
شعر من از برای تو ای همزبان ,گریست
|
|
|
|
|
اینجا کسی به حرف دلم اعتنا نكرد
باید به فکر منطقههای دگر شوم
|
|
|
|
|
یكی شيطان نما دیدم دعاى خیر مى گويد
من از شيطان نمای دست بر سوى دعا بیزار
|
|
|
|
|
امشب کتاب خاطرهها را ورق زدم
با این بهانه ،آه ،فراوان گريستم
|
|
|
|
|
امشب فرشته ها به طواف تو آمدند
آری، خدا دعای شبت را شنیده است
|
|
|
|
|
پیدا نکرده ایم خداوند عشق را
شیطان در این دیار خدای بشر شده
|
|
|
|
|
پروردگارمان که خدای محبت است
سر را چرا به سجده ضحاک می بریم؟
|
|
|
|
|
بگزارید،که جنگل نفس تازه كشد
بازوان تبر از شاخه ی تر دور كنید!
|
|
|
|
|
این جا دوباره عشق حکومت نمی كند
چون عشق را مقام و ریاست نمانده است
|
|
|
|
|
من نظر کردم و دیدم ،که پس ايينه ها
در سرشت همگان ذات شریفیست یقین
|
|
|