در تو یک _من_ گم شده باید که پیدایش کنی
یا که قلب سنگ خود را باید اهدایش کنی
مینویسی در میان بغض و دلتنگی چرا
عاشقی! همجنس پاییزی؛ که اغوایش کنی؟؟؟
پس برایش در هوای سرد دی ماهی بخوان
یک غزل از دفترت شاید که شیدایش کنی
مینشینی بی صدا همراه تار و بیکلام
با جنون خود هیاهو کرده لیلایش کنی؟
یا که در یلدای چشمش چون عقابی کینه توز
می بری بر بام حسرت تا که رسوایش کنی؟!
این _من_ گمگشته در صحرای بی پایان وهم
میکند کاری که تو در دل هویدایش کنی
کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست . استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
آفرین بر شما بانوی عزیز
درودتان
موفق باشید