صفحه رسمی شاعر طوبی آهنگران
|
طوبی آهنگران
|
تاریخ تولد: | پنجشنبه ۱۵ خرداد ۱۳۳۷ |
برج تولد: | |
گروه: | عمومی |
جنسیت: | بدون اطلاعات |
تاریخ عضویت: | چهارشنبه ۴ دی ۱۳۹۸ | شغل: | بدون اطلاعات |
محل سکونت: | شیراز |
علاقه مندی ها: | به شعر و داستان |
امتیاز : | ۳۸۵۰۲ |
تا کنون 878 کاربر 7143 مرتبه در مجموع از این پروفایل دیدن کرده اند. |
درباره من: به نام انکه اندیشه رآ بر انگیخت از من عکس می گذارم تخلص سرو عر فان یا شمع خواموش ومن در ضمیر خود چیزی را احساس می کنم که از شعر هم فراتر است وتخلص در شعر و سکوت اگر نمی توانی. فریاد بزنی سکوت کن سکوت تو را زنده نگه. می دارد در سکوت هیچ اضافه. ای نیست خاموشی بلند ترین صدا است
اندیشه ی نو جسجو در واژه های اسرار آمیز
خداوند را چو . آفتاب درخشنده و درخشنده. ای در دل انسان می دانم به واسته. عََشق زندگی را طالب. می شوم و گردکار کرد
از فلسه ی خلقت روح چیست
چرا همیشه به دنبال گم شده ای می گردد
خبر از طر یق الهام قلبی
و باور هایی
که از راه گفتار نا خدا گاه به زبان می آید
و خداوند را چو .نور متلق و مو جودی نزدیک در دل هر. انسان می بینم
که طالب. زندگی می شود
بین انسان و خداوند ارتباطی است که هیچ کس خبر ندارد
هر بشری به طور خواصی. با خداوند ارتباط دارد
اگر حکومت خداوندی. و حب لذت. نبود هیچ کس به خودش زحمت نمی داد که زندگی بسازد
پیام خداونددر بعد. تولد در دل انسان درج می شود
این الهام انسان را نا خدا گاه به سمت زیستن بودن داشتن می کشد
انسان به فهم و شعور که می رسداین احساس. هم بالق. می شود
باید و نباید ها را می فهمد
الهام اورا به سمت درخشیدن که همان زات است می کشد
دشمنی و تبا هی را می فهمد چرا تن می دهد ان هم نفسی است که باز در خود انسان رشت می کند
که اگر سر کوب نشود آتش می شود. شاید . سوزانده هم باشد
دنیا به ما اموخت که ظلم پایدار نیست
زمین از ان انسانهای عادل و درست کار است و انسانهای صاله وارسان زمین هستند
می دانیم که جهان در پرطو عدل ساخته شده است
و این هم می دانیم که پرورد گار عالم پادشا ه ان است
و این را هم می دانیم هر چه در این جهان است تعلق به خودش است
و این شعر
ببین افسانه ی ققنوس سر گشته
که در اتش حسرت می سوزد
دوباره زاده گردد از خاکستر خود
ّبه تغییر نتوآن داد در عمر
توان تغییر داد چگو نه بود عمر
ای عشق ای معجزه غوغا ای دیدده بدان وای از روز ندیدت
وای از مکافات عمل روز ی ازمن خواهی گفت روزی که در آیینه ها باشم
از من خواهی شنید روزی روزی که در
سینه ها باشم
روزی خواهی به من فکر کنی
که چه طور زیستم
چطور از رنجها گذشتم
زندگی من همه تلخ بود باور می کنی
کسی را حا می نداشتم باور می کنی
چون مثل آتش بودم دود داشتم
مثل کوه بودم تکان نخردم
مثل باران بودم برای کودکان
گاه گاهی شکستم خودم را تر میم کردم
و خاکستری از من باقی ماند
خاکسترم را با فوت به فضا دادند
باز کمی ماند با همان کم سر گرمم
تا به کی باد ببردخاکسترم
ّبه خاک |
|
|
|
اشعار ارسال شده
|
|
در باغچه دیدم صد نگین ابرو کشیده چون کمین
فیروزه ای دیدم از نگین روییده گلها یاسمین
زیبا ببود پرو ...
|
|
ثبت شده با شماره ۱۳۴۵۱۲ در تاریخ ۴ روز پیش
نظرات: ۳۵
|
|
حسن دو گیتی بر لبت نقاش کیهان بینمت
صدها هزاران آفرین بر خا ل مژگان بینمت
گشتی شمایل فلک بستی به ص ...
|
|
ثبت شده با شماره ۱۳۴۴۶۷ در تاریخ ۶ روز پیش
نظرات: ۱۸
|
|
نور به ظلمت تابید با نام بزرگ فاطمه
حس حضور خداوند آمد به رنگ فاطمه
با طلوع مولود عترت نور به قلم ...
|
|
ثبت شده با شماره ۱۳۴۴۱۹ در تاریخ ۸ روز پیش
نظرات: ۱۹
|
|
وز قانون چرخ گردون شنیدهای
چرا خویشتن را زیاد بردهای
از نور و ظلمت و کمالت انسان
از وصف معدن ...
|
|
ثبت شده با شماره ۱۳۴۳۸۸ در تاریخ ۱۰ روز پیش
نظرات: ۱۱
|
|
ای عشق ای روشنای همه هستی
زینت انس تا اوج جان پرستی
فارغ ز غمت زمانه حیران شود
گیتی پسندی به ج ...
|
|
ثبت شده با شماره ۱۳۴۳۵۷ در تاریخ ۱۱ روز پیش
نظرات: ۲۴
مجموع ۲۸۳ پست فعال در ۵۷ صفحه |
مطالب ارسالی در وبلاگ شاعر طوبی آهنگران
|
|
در گذر گاه به ندامت دیدم گدا با شاه در خرابه ای با هم داشتن مذاکره ی پناه هر دو اسیر موضو ع ای در گیر شاه ازنق نق گدا به تنگ امد ه بود
|
|
سه شنبه ۵ دی ۱۴۰۲ ۰۳:۴۵
نظرات: ۵۰
|
|
ادامه فصل یازده با دنیا یی نفرت از اها لی ان خانه از انجا بیرون رفتم در را چشمم به هر مردی می افتاد نفرت را در وجود او می دیدم فکر می کردم همه ی مرد ها مثل
|
|
سه شنبه ۲۱ آذر ۱۴۰۲ ۰۶:۲۲
نظرات: ۷
|
|
از گوچه به خانه امد و از بازی با هم سن سالانش لذت برده بود ذوق زنگی را تجربه می کرد تازه چشم به روی زیبا یی های جهان باز کرده بود چ
|
|
يکشنبه ۱۹ آذر ۱۴۰۲ ۰۵:۴۸
نظرات: ۰
|
|
لحظهای می شد که خواب بودم خواب خانه ای زیبا و صاحلی پر سبزه را می دیدم انگار روزهای که شهر در آراماش بود لحظهای بسیار ارام بود با صد
|
|
جمعه ۱۷ آذر ۱۴۰۲ ۱۱:۲۰
نظرات: ۳
|
|
دیدم گل غنچه صبح به فلق زار می زد و اشک از چشم صادق جاری بود و خورشید که دل واپس و حیران لحظههایی بود که باید به به زمینی به تابد که شلاق ستم کاروانی
|
|
سه شنبه ۱۴ آذر ۱۴۰۲ ۰۳:۳۸
نظرات: ۳۶
مجموع ۶۵ پست فعال در ۱۳ صفحه |