صفحه رسمی شاعر طوبی آهنگران
|
طوبی آهنگران
|
تاریخ تولد: | پنجشنبه ۱۵ خرداد ۱۳۳۷ |
برج تولد: | |
گروه: | عمومی |
جنسیت: | بدون اطلاعات |
تاریخ عضویت: | چهارشنبه ۴ دی ۱۳۹۸ | شغل: | بدون اطلاعات |
محل سکونت: | شیراز |
علاقه مندی ها: | به شعر و داستان |
امتیاز : | ۳۹۱۶۴ |
تا کنون 882 کاربر 7201 مرتبه در مجموع از این پروفایل دیدن کرده اند. |
درباره من: به نام انکه اندیشه رآ بر انگیخت از من عکس می گذارم تخلص سرو عر فان یا شمع خواموش ومن در ضمیر خود چیزی را احساس می کنم که از شعر هم فراتر است وتخلص در شعر و سکوت اگر نمی توانی. فریاد بزنی سکوت کن سکوت تو را زنده نگه. می دارد در سکوت هیچ اضافه. ای نیست خاموشی بلند ترین صدا است
اندیشه ی نو جسجو در واژه های اسرار آمیز
خداوند را چو . آفتاب درخشنده و درخشنده. ای در دل انسان می دانم به واسته. عََشق زندگی را طالب. می شوم و گردکار کرد
از فلسه ی خلقت روح چیست
چرا همیشه به دنبال گم شده ای می گردد
خبر از طر یق الهام قلبی
و باور هایی
که از راه گفتار نا خدا گاه به زبان می آید
و خداوند را چو .نور متلق و مو جودی نزدیک در دل هر. انسان می بینم
که طالب. زندگی می شود
بین انسان و خداوند ارتباطی است که هیچ کس خبر ندارد
هر بشری به طور خواصی. با خداوند ارتباط دارد
اگر حکومت خداوندی. و حب لذت. نبود هیچ کس به خودش زحمت نمی داد که زندگی بسازد
پیام خداونددر بعد. تولد در دل انسان درج می شود
این الهام انسان را نا خدا گاه به سمت زیستن بودن داشتن می کشد
انسان به فهم و شعور که می رسداین احساس. هم بالق. می شود
باید و نباید ها را می فهمد
الهام اورا به سمت درخشیدن که همان زات است می کشد
دشمنی و تبا هی را می فهمد چرا تن می دهد ان هم نفسی است که باز در خود انسان رشت می کند
که اگر سر کوب نشود آتش می شود. شاید . سوزانده هم باشد
دنیا به ما اموخت که ظلم پایدار نیست
زمین از ان انسانهای عادل و درست کار است و انسانهای صاله وارسان زمین هستند
می دانیم که جهان در پرطو عدل ساخته شده است
و این هم می دانیم که پرورد گار عالم پادشا ه ان است
و این را هم می دانیم هر چه در این جهان است تعلق به خودش است
و این شعر
ببین افسانه ی ققنوس سر گشته
که در اتش حسرت می سوزد
دوباره زاده گردد از خاکستر خود
ّبه تغییر نتوآن داد در عمر
توان تغییر داد چگو نه بود عمر
ای عشق ای معجزه غوغا ای دیدده بدان وای از روز ندیدت
وای از مکافات عمل روز ی ازمن خواهی گفت روزی که در آیینه ها باشم
از من خواهی شنید روزی روزی که در
سینه ها باشم
روزی خواهی به من فکر کنی
که چه طور زیستم
چطور از رنجها گذشتم
زندگی من همه تلخ بود باور می کنی
کسی را حا می نداشتم باور می کنی
چون مثل آتش بودم دود داشتم
مثل کوه بودم تکان نخردم
مثل باران بودم برای کودکان
گاه گاهی شکستم خودم را تر میم کردم
و خاکستری از من باقی ماند
خاکسترم را با فوت به فضا دادند
باز کمی ماند با همان کم سر گرمم
تا به کی باد ببردخاکسترم
ّبه خاک |
|
|
|
اشعار ارسال شده
|
|
اگرزلف قلم خونابه دانی که شعرتر به آب دیده میخوانی
رسدگر موسم جودت عبودیت زمن کارنامه میخوانی
الا ...
|
|
ثبت شده با شماره ۱۳۵۳۶۵ در تاریخ ۵ روز پیش
نظرات: ۲۰
|
|
یا رب ز سر تا به زبان گردم مطیع تو عیان
عشقت به دل جاری کنی روحم بری سرو روان
آ ن در که بستی باز ...
|
|
ثبت شده با شماره ۱۳۵۳۳۲ در تاریخ ۶ روز پیش
نظرات: ۱۴
|
|
زین گلشن که مستی می کند گل بجز سلطان نمی بینم
و زان سوسن و از خم بجز باران نمی بینم
خم زلفش نظردا ...
|
|
ثبت شده با شماره ۱۳۵۲۳۰ در تاریخ ۱۱ روز پیش
نظرات: ۱۰
|
|
به خاک گفتم در سینه چه داری گرفتی کینه بر من
بگفت رد باران بگیری به گوهر میرسی در دام بر من
بگفت ...
|
|
ثبت شده با شماره ۱۳۵۱۹۹ در تاریخ ۱۲ روز پیش
نظرات: ۱۶
|
|
مستور جام کهن نقطه حرف در قلم
...
|
|
ثبت شده با شماره ۱۳۵۱۵۱ در تاریخ دوشنبه ۲۴ دی ۱۴۰۳ ۱۵:۱۸
نظرات: ۱۲
مجموع ۲۹۴ پست فعال در ۵۹ صفحه |
مطالب ارسالی در وبلاگ شاعر طوبی آهنگران
|
|
رئیس خانه انصاف بعد از چند روز فکر کردن به مالکان منطقه نامه نوشت که ان جلگه و کوه پای که به تازگی در تمه حریق قرار گرفته را به چه کسی اجاره نامه برآی گرفتن کتیرا داد
|
|
شنبه ۷ بهمن ۱۴۰۲ ۰۴:۱۰
نظرات: ۳۹
|
|
چای در محفل خانه انصاف همیشه بر قرار بود فردی هم به نام احمد که چای را از سماور می ریخت و می آورد همیشه آماده بود رئیس خانه انصاف هم ازش خوشش می آمد و هم بعدش خوشش می آمد چون او همیشه
|
|
پنجشنبه ۵ بهمن ۱۴۰۲ ۱۴:۵۹
نظرات: ۱۴
|
|
ان روز بخیر و خوشی گذشت آن سه مرد عشایر به ایل خودشان رفتن از آن به بعد ما هر کدام در فصل تابستان که آنها به ییلاق می آمدن به خانه ما می آمدن هم خوب بود و هم بد خوب بود چون&
|
|
چهارشنبه ۴ بهمن ۱۴۰۲ ۰۳:۳۹
نظرات: ۷
|
|
خدا نصیب نکند ان مرد ان قدر غضب کرد که نگو حلا اب بیاور حوض پر کن مر هر پنچ نفر شکار چی را به چادر سیا خودش برد و بقیه عشایر منطقه هم جمع شدند دست ما را بستند گفتن می خ
|
|
دوشنبه ۲ بهمن ۱۴۰۲ ۰۵:۰۱
نظرات: ۱۶
|
|
گفت دگر توبه کردم و به شکار کبک و هیچ حیوانی دیگر نمی روم تا به حال شاید ده میش کوهی و پا زن را شکار کردم و شاخ های پیچ در پیچ شان را در خانه به دیوار آویزان کردم یک روز دل انگیز که به شکار کبک و پرند
|
|
شنبه ۳۰ دی ۱۴۰۲ ۰۴:۲۳
نظرات: ۰
مجموع ۶۶ پست فعال در ۱۴ صفحه |