جمعه ۱۲ ارديبهشت
|
آخرین اشعار ناب سمیرا عاشوری
|
نبات دخترعجیبی بود همیشه رو موهاش کلی آت واشغال بود و لباسش چروک وبد بود هیچ وقت خودشو نمی شست بدنش لایه لایه پراز چرک بود و خشک شده بود رو بدنش کسی باهاش بازی نمی کرد ولی برام عجیب بود که چرا اینقدر خوشحاله ؟؟بدون رودربایستی دستشو تا ته می کرد تو دماغش و محتوایتاش رو با بی خیالی به تنه درخت می کشید و شادمانه توی کوچه سنگ لاخی می دوید وهو هو می کرد,یه جا می نشست و شپش های توی سرش رو با وسواس جدا می کرد می ا نداخت تو آتش و از صداش لذت می برد...
|
|
نقدها و نظرات
|
سلام منم معتقدم که بحث ناتمام مانده و البته نباتهای زیادی میشناسم که بی علت خوشحالند و با همان تریپ که معرفی کردید | |
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.
بسیار زیبا و جالب بود