جمعه ۲۱ دی
|
آخرین اشعار ناب مهرداد عزیزیان
|
این نقش ،که بر من بزنی نقشِ بر آب است
"بی نام و تخلص" خودش استادِ سراب است!
هر دم بِشَوَد بُعدِ جدیدی ز تو پیدا
صد رو چو که داری تو ولی شرم، به خواب است
سر را مکن ای کبک، به هر ثانیه در برف
خود نیک بدانی که سخن را که خطاب است
بس نسیه بری مِهرم و رخ نقد فروشی
بر من تو بدهکار و حسابت چه خراب است!
داغِ تو به این سینه زدم تا که بدانم
بر تیغه ی دیوارِ دلم ظلم تو قاب است
در پهنه ی تاریک مرامت که چو شب بود
اندازه ی نیکو صفتی قدرِ شهاب است
هر خدعه ی نو رو بکُنی شرکِ تو دارم
این کفر نویسی ز وفایت چه ثواب است
مهلت به تو دادم که به خود بلکه بیایی
فرصت ز کَفَت رفت و دگر وقتِ عذاب است
اکنون که ز بازیچه شدن دست کشیدم
چشمی به قلم دارم و دستم به شتاب است
من تاب ندارم که همین قصّه کنم نظم
تا خلق بداند که در این سینه کتاب است
|
|
نقدها و نظرات
|
متشکرم سرکار خانم عمارتی🌺 | |
|
البته که لطف شما همیشه شامل حال بنده شده جناب غرب استاد گرامی🙏 | |
|
سلام ،سپاسگزارم ،بزرگوارید🙏🙏🙏🌺 | |
|
سپاسگزارم جناب عباسی مقدم🌺 | |
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.
خدمت شما شاعر عزیز
بسیار
بسیار دلنشین بود
لذت بردم
قلمتان همیشه توانا
لحظه لحظه های دلتان شاد
آرزو دارم همیشه
موفق و پیروز باشید
⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘